۱۳۹۷ دی ۷, جمعه

من عشق را تقدیم ایران می کنم





چون موج های سهمگین کولاک و توفان می کنم
سدهای راهم را همه از خشم ویران می کنم
با بغض هایی در گلو از دین و مذهب در ستوه
من بر خدای تازیان توفنده طغیان می کنم
در جنگ مرگ و زندگی با لشکر جهل و جنون
غرنده تر از شیرها رو سوی میدان می کنم
دیوانه وار و خشمگین شلاق بر پشتم زنید
چون بردگان عاصی ام ناگاه عصیان می کنم
در چنبری از وعده ها دینم مرا در بند کرد
خود را رها از بندها با چنگ و دندان می کنم
آخوندهای هرزه را با مذهب و آیینشان
از  ژرفنای روح در زنجیر غثیان می کنم
ایل و تباری شاعرم زندیق و دهری کافرم
در راه آزادی که من ترک سر و جان می کنم
هر لحظه هر دم هر نفس بیزارم از بند و قفس
در دل که با خورشید شبها عهد و پیمان می کنم
در هر کویر تشنه ای میجوشم همچون چشمه ای
رقصان و پاکوبان به لب آواز باران می کنم
من سر به پای شیخ ها هرگز نمی آرم فرود
 عالم که تنها پیروی از اصل وجدان می کنم
از وحشتی نامش خدا من در خودم زندانی ام
با نعره از قعر جگر ویران که زندان می کنم
با عطرهایی در بغل زنبیل هایی از غزل
نام بهاران را صدا بر لب زمستان می کنم
در دل سراسر آتشم در رگ که خون آرشم
من عشق را با مرگ خود تقدیم ایران می کنم

مهدی یعقوبی

۱۳۹۷ آذر ۱۳, سه‌شنبه

تغییر کن تغییر کن




برخیز و راه چاره کن تغییر کن تغییر کن
زنجیرها را پاره کن تغییر کن تغییر کن
از آسمان هرگز کسی دستت نمی گیرد جهان
خود دردها را چاره کن تغییر کن تغییر کن
چون موج های بیقرار سر از دل دریا بر آر
یورش به سنگ خاره کن تغییر کن تغییر کن
نور حقیقت را  که در  ژرفای شب کن جستجو
خوف و خطر همواره کن تغییر کن تغییر کن
بشکن در تنگ قفس در اوج ها پرواز کن
صیاد را بیچاره کن تغییر کن تغییر کن
 بگذر نخست از جان خویش در راه آزادی به پیش
نفرین که بر خونخواره کن تغییر کن تغییر کن
مرداب خاموشی نمان دریا صدایت می زند
خود را رهش آواره کن تغییر کن تغییر کن
در هر کویر تشنه ای آواز باران را بخوان
چون چشمه ها فواره کن تغییر کن تغییر کن
در راه عشق و عاشقی یک لحظه هم خامش نمان
توفان شب قداره کن تغییر کن تغییر کن
ناممکن عالم ممکن است دست از تلاش هرگز مدار
فریاد دیگر باره کن تغییر کن تغییر کن
مهدی یعقوبی

۱۳۹۷ مهر ۱۷, سه‌شنبه

در جستجوی نور



مبهوت در بیکران تاریکی
و رویاهای سرگردان

مثل سنگپاره ای در کهکشانهای ناشناخته
از ظلمتی به ظلمتی تاب می خورم
در جستجوی نور

در گسترای تنهایی
و التهاب سکوت
نظر که تا به خود می کنم
وحشتم می گیرد
و خاکستر و خاموشی ام محصور

می روم
بی آنکه بدانم از کجا آمدم و چرا؟
و اینکه در فراسوی مرگ 
جهان دیگری آیا!؟

زندگی اما
مکاشفه ای درخشان بود
در برزخ دو عدم
و راز جهان ناگشوده ماند تا
که عشق تجلی کرد
و من به ناگهان آنگاه
به نامنتها پرتاب شدم
به ابدیتی ژرف
در آنسوی ستارگان
و  یقین کردم
اگر که جسمم خاک شود
روحم خاک نخواهد شد
و ادامه خواهم یافت
در اشتیاق جاری زیستن
در نبض پرندگان
و گاه که خورشید برای همیشه خاموش شود
و زمین تاریک
جایی نمیدانم اما کجا
در منظومه های دور
یا سیاره ای ناشناخته
جوانه خواهم زد
شکوفه خواهم داد
ترانه خواهم خواند


زندگی اما
مکاشفه ای درخشان بود
در برزخ دو عدم
و راز جهان ناگشوده ماند تا
که عشق تجلی کرد

مهدی یعقوبی

۱۳۹۷ مرداد ۲۱, یکشنبه

مرگ




 آسمان تنها بود
دهکده بغض آلود
و چنار لب حوض
خفته در زیر پر و بال سکوت

پشت ارابه مرگ
کسی از آینه ها می آمد
جغد پیری به سر شانه تاریکش بود
و افقها که کبود

از دم پنچره گلدان افتاد
و ترک خورد و شکست
و کسی ناهنگام
تق و تق بر در زد

بر سر بام کبوتر ها می لرزیدند
دو قدم آنسوتر
رازقی ها لب حوض

مات و حیرت زده می ترسیدند
تپش قلبم را
می شنیدم آرام

چمدانی پر از خاطره در دستانم
از پس پرده ابر
نور مهتاب که بر ایوانم

با تبسم بر لب زمزمه کردم آنگاه :
عاقبت قاصدک از راه رسید
وقت رفتن شده است.

ناگهان رعدی زد
آسمان شد تاریک
همه سو  باد و  تگرگ

نوری از کهساران
در دو چشمم تابید
و پس از آن هرگز
کسی از من خبری را نشنید
رد پا یا اثری

مهدی یعقوبی

۱۳۹۷ مرداد ۱۹, جمعه

ما میهن خود که پس بگیریم




در کنج قفس اگر اسیریم
غرنده ولی به مثل شیریم
میدان نبرد بی نظیریم
بر سینه دشمنان چو تیریم

ما میهن خود که پس بگیریم

آرش به لبان ما خروشد
بابک به رگان ما بجوشد
پیراهن رزم را بپوشد
صد بار میان خون بمیریم
ما میهن خود که پس بگیریم

کشتید ولی که ما نمردیم
سوگند به نام عشق خوردیم
جان بر کف دست خود سپردیم
باران زلال در کویریم
ما میهن خود که پس بگیریم

هر روز دوباره بر که خیزیم
آتش که به راهتان بریزیم
خورشید همیشه شب ستیزیم
تحقیر و ستم نمی پذیریم
ما میهن خود که پس بگیریم

از  ترک و بلوچ و کرد غرّان
دل را بزنیم موج و توفان
ایران بشود دوباره ایران
هر رنگ و نژاد ما دلیریم
ما میهن خود که پس بگیریم

چون کوه به راه خصم خونخوار
در حفظ وطن همیشه بیدار
لبخند به لب که بر سر دار
شمشیر گلوی هر شریریم
ما میهن خود که پس بگیریم

مهدی یعقوبی

۱۳۹۷ تیر ۱۴, پنجشنبه

چون بشکه های باروت در حال انفجاریم



در زیر خط مرگیم بر سفره نان نداریم
چون بشکه های باروت در حال انفجاریم
گفتیم آب اما  تیر و گلوله دادید
ما از گلوله هاتان  باکی دگر نداریم
از شعله های توفان از خشم ما بترسید
ما از همان تولد عالم که سربداریم
بی خستگی شب و روز یکدم نمی نشینیم
هر سو پی شمایان گرگ و سگان هاریم
شب تا سحر گرسنه در سرزمین نفتیم
بی خانمان و عاصی ، آواره هر دیاریم
از چوبه های اعدام دیگر نمی هراسیم
ای روبهان بزدل شیران شب شکاریم
دشمن که در همین جاست در میهن به زنجیر
باید که تیر آرش،  را در کمان گذاریم
ای دینتان که غارت سر تا به پا جنایت
در شعله های شورش در گور تان سپاریم
با آنهمه که کشتار ای حاکمان خونخوار
رویان تر از همیشه بی مرگ و بی شماریم
در برگهای تاریخ چون لکه های ننگید
ما چون که نام ایران جاوید و ماندگاریم
تیر و گلوله هاتان دیگر اثر ندارد
چون قله دماوند سرسخت و استواریم
از  کوچه و خیابان هرگز که بر نگردیم
تا ریشه شما را از بیخ و بن بر آریم
مهدی یعقوبی

۱۳۹۷ خرداد ۲۳, چهارشنبه

ماتریس متقارن ادبی - شعری از مهدی یعقوبی


این شعر به صورت افقی و عمودی به یک شکل خوانده میشود
 الشعراء يتبعهم الغاوون
قران - الشعراء 



۱۳۹۷ اردیبهشت ۳۱, دوشنبه

منظومه بابک خرمدین - مهدی یعقوبی





در سکوت سرد شبگیران
در پس از باران
باد برگان کتابم را  ورق می زد
بر سر ایوان

در فراسو گله های ابر سرگردان
نرم نرمک در گذر بودند
در ستیغ قله کوهها
اوج آبی ها کبوترها
آسمان را زیر پر بودند

در حیاط خانه می پیچید
عطر گیج و مست شب بوها
در میان جنگل سرسبز
در تکاپو بچه آهوها

میهن من بیشه زار نور
مهد گلها بود
چشمه ساران زلال مهربانی قعر دلها بود
چشم انداز شگرف آرزوها سبز

دامن کوهها پر از آلاله های سرخ
دشت و صحراها که لبریز شقایق بود
شبنم و آیینه و رنگین کمان عشق و زیبایی
در گذرگاه دقایق بود

تا بهاران می رسید از راه
دختران گیسو رها در شهرها در رقص

۱۳۹۷ اردیبهشت ۱۵, شنبه

چرا انگور زهرآلوده را خورد



شد آیا یک دمی از خود بپرسی
امامی را که درمان می کند هر بینوا را
و یا بعد از هزار و چهارصد سال
به دستانش شفا می بخشد حتی در ته گور
مسلمانان شما را

چرا انگور زهرآلوده را خورد
پس از آن بر زمین افتاد و با درد جگر سوز
به آه و ناله ها مرد

خودش را هم که او قادر نبوده است
رها بخشد که از مرگ
چطور اما شما را

چرا از خویش میترسی بپرسی
گریزانی که از نور حقیقت
چرا آیا رضا مرد؟
چرا انگور زهرآلوده را خورد
شهامت کن شهامت

۱۳۹۷ فروردین ۲۶, یکشنبه

کلید بهشت



در کودکی هایمان
 امام که از ماه بر گشته بود
 کلید بهشت به ما می داد
در میادین مین
و جنگ نعمت بود و راه قدس
از کربلا می گذشت

در کودکی ها
فائزه تنها 12 سالش بود که در اوین تجاوزش کردند
به فتوای امام
و آنگاه اعدام.
گفتند منافق بود.

صبحدم دو پاسدار آمدند
با پیراهنی سفید
و لبخندی بر لب
یک جعبه شیرینی به مادرم دادند
و آنگاه پول تیر را به ازای جسد خواستند.

پدر بر پلکان چوبی خانه قلبش گرفت
مادر هم همان دم به خدا پیوست .

در کودکی
بر دیوارها نوشته بودند:
خانه مجانی
گاز و نفت مجانی

و هتلهای مشهد پر شد از شیعیان عراقی
که برای زیارت آمده بودند
زیارت دختران این آب و خاک
با 5 دلار

و امام
از فساد و بی بند و باری در غرب می گفت
و شیطان بزرگ
در تحریر الوسیله اش اما  

از لمس کودکان شیرخوار
سخن گفت


و خانه مجانی به آدمکشان در سوریه دادند
و دو داعش به جنگ هم رفتند
و میلیارد ها دلار نفتی
به جیب حزب الله
و قصاب اسد ...
و مزدوران شیعه عراقی

و امارات پر شد از دختران ایرانی
و هتلهای ترکیه
و کردستان عراق

و جیب های اختلاس ائمه جمعه پر شد
و سفره های یشان رنگین
و قبر فرعونی امام
 گران ترین و مجلل ترین قبر جهان لقب گرفت
و ما در سرزمین نفت
با پاهای برهنه
و شکم های گرسنه
بی سرپناه از سرما لرزیدیم
و یخ زدیم

و ما حکومت عدل علی را 40 سال تجربه کردیم
چنانچون ایرانیان 1400 سال پیش
در زنجیرهای اسارت
و حمام های خون
و شلاق و فقر و بردگی

و کودکی هایمان رویا شد
و بادها بی آنکه خود بدانیم
بسان تابوتی بر شانه های خویش بردند
در معابر خاکستر

مهدی یعقوبی
 

۱۳۹۷ فروردین ۲۳, پنجشنبه

دشتهایی پر شقایق آسمانی مهربان


دشتهایی پر شقایق آسمانی مهربان
یاد تو پاشیده ایوان آشیانی مهربان
در پس از باران که در قاب افقهای بلور
رویت جادویی رنگین کمانی مهربان
چون قناری های عاشق در سکوت برکه ها
در ترنم زیر چتر سایبانی مهربان
با طلوع ماه در آفاق راز آلود شب
چشمهای تابناک دلستانی مهربان
در عبور چشمه ساران از میان دره ها
در شکوه موجها در بی کرانی مهربان
بیشه زار نور و جنگلهای سحرآمیز  و سبز
عطر و بوی یاسمن ها کهکشانی مهربان
در نت موسیقی باران که بر خاک کویر
نغمه خوانان همسفر با کاروانی مهربان
قل قل آب سماور چایی و قلیان و دود
میخک سرخی به گلدان همزبانی مهربان
آفتابی در دل و آیینه ای در روبرو
کوچه هایی از صنوبر مرغکانی مهربان
پر زدن در آبی بی مرز رویاهای دور
ذره ذره محو گشتن در جهانی مهربان
عشق ورزیدن تپیدن مستی بی انتها
جاودانی بی نشانی روح و جانی مهربان


مهدی یعقوبی
 

۱۳۹۷ فروردین ۳, جمعه

رقص رقص



می وزد باد بهاران زیر باران رقص رقص
نغمه خوانان پای کوبان دست افشان رقص رقص
بیشه زاران جویباران کوهساران غرق گل
پر کشید از کوه و صحراها زمستان رقص رقص
آسمان آبی درختان سبز افقها زرد و سرخ
با گلایولها و میخک ها به گلدان رقص رقص
در کنار قل قل آب سماور بر رواق
عطر چای و  دود تنباکو و قلیان رقص رقص
در کوبر تشنه باران نرم نرمک آمده است
باز هم پیچیده هر سو عطر ریحان رقص رقص
من چه وحشتناک عاشق می شوم دیوانه وار
ای که در اعماق قلبم موج و توفان رقص رقص
در حیاط خانه زیر سایه های سر و و بید
با شراب سرخ و آتشگین غزلخوان رقص رقص
بربط و تار و رباب و تنبک و سنتور و چنگ
در نوای نی لبک با مرد چوپان رقص رقص
دسته دسته چلچله ها از افقها در رهند
اشک می ریزم به شادی روی ایوان رقص رقص
باز شد میخانه ها مردم دوان از خانه ها
عاشق و معشوق خندان در خیابان رقص رقص
دستها در دست هم  موزون و آهنگین قدم
کوی و برزن دشت و گلشن  با دل و جان رقص رقص
دین شیخان مرگ و قبرستان و تابوت و کفن
دین ما لبخند و شادی های عریان رقص رقص 
روسری ها را در آتش با کمان و تیر آرش
مثل شیر شرزه ای غران به میدان رقص رقص
گرمی خورشید در رگهای توفانخیز ماست
با سرود عشق و آزادی در ایران رقص رقص

مهدی یعقوبی


۱۳۹۶ اسفند ۲۲, سه‌شنبه

بهار شد بهار شد




به قله ها نگاه کن بهار شد بهار شد      
   به دشتهای شب زده سپیده رهسپار شد
زمین پر از شکوفه ها در آسمان ستاره ها  
   به آشیانه با گلی پرنده بیقرار شد
زمان زمان نوش نوش و نغمه های می فروش
    نوای چنگ و بربط و کمانچه و سه تار شد
میان کوچه یک نفس که دیدمت دلم تپید 
    بساط عشق و عاشقی دوباره بر قرار شد
گلی که من به یاد تو حیاط خانه کاشتم 
    جوانه زد شکفت و کوه و دره بیشمار شد
نگاه کن چه ذوق می کنند بچه آهوان 
    به هرکران و بی کران هوا چه خوشگوار شد
درخت های آرزو بنفش و سرخ و زرد و سبز 
    به رویت نگاه ما ترانه خوان به بار شد
طنین خنده های گل نسیم و نور و عطرها
       به برگ خاطرات من تبسمت انار شد 
درِ قفس شکسته شد پرنده پر کشید و رفت
    ترنمش حماسه ای به برگ روزگار شد
به روبروی پنجره درست پنج صبح بود  
    که قلب من به ناگهان به چشم تو شکار شد
دو قلب در کنار هم  به بوسه ای یکی شدن   

   سرود عشق تا ابد جهان که ماندگار شد

مهدی یعقوبی

۱۳۹۶ اسفند ۷, دوشنبه

خانه تکانی



به پیشواز نوروز

وقت است که ما خانه خود را بتکانیم
دیوار و در و پنجره را گل بنشانیم
شیخان همه را خرد و کلان بسته به گاری
با مشت و لگد از وطن خویش برانیم
هر چند که دیندار و مسلمانی ولی ما
 در آمدن عید شرابت بخورانیم
لب بر لب هم عاشق و معشوق برقصیم
ما مظهر آزادی و شادی به جهانیم
این روسری این مظهر تحقیر زنان را
در شعله سوزنده آتش بفشانیم
با ساز و دهل هلهله زن کوچه به کوچه
از هایده و مرضیه آواز  بخوانیم
پر گشته دل ما همه از مهر و محبت
جز مستی و دلدادگی عالم که ندانیم
از ساحل دریای خزر تا که به عمان
دنبال بهاران که به ایام خزانیم
ایران همه را یکسره از نو که بسازیم
عاشق که به هر لحظه و هر دم که بمانیم

مهدی یعقوبی

۱۳۹۶ بهمن ۲۸, شنبه

خوشبختی تو، یک مرد هر چند هم که نامرد




خوشبختی تو 
یک مرد هر چند هم که نامرد
اما که ثروتمند و دارا

خوشبختی من
لبخند یک کودک که زیر بارش برف 
لرزان که از شلاق سرما

خوشبختی تو
قصری طلایی در کنار جنگلی سبز
پول و جواهر

خوشبختی من
این مرد شاعر
یک لقمه نان 
اما برای این زنانی که خیابانها به شبها
در سایه فقر
تن می فروشند

رویای ما با هم یکی نیست
من دستهایم بند و زنجیر
تو روحت اما 
تاریک چون قیر

جایی برای تو که هرگز
در قلب من نیست

عشق من و تو
خواب و خیال است
خوشبختی ما در کنار هم محال است


مهدی یعقوبی

۱۳۹۶ بهمن ۱۸, چهارشنبه

بیا تا که بگوش ات غزل ناب بخوانم




بیا تا که بگوش ات غزل ناب بخوانم
به رویای تو پاشیده که در خواب بخوانم
از احساس لطیفی که تراویده به جانم
به گلبرگ عواطف شب مهتاب بخوانم
بیا تا که کنارت به برِ برکه خاموش 
از اعجاز دو چشمت که به مضراب بخوانم
از آهنگ شکفتن به گذرگاه بهاران
به عاشق شدن قمری شاداب بخوانم
به زیبایی پرهای پرستو به افقها
به گلهای سر چشمه پر آب بخوانم
سرانگشت تو را در کف دستم بفشارم
تپش های دل عاشق و بی تاب بخوانم
در اعماق شب تیره که از برق نگاهت
از الماس درخشنده کمیاب بخوانم
به نجوای غمینی که در آفاق شبانگاه
دم پنجره با عکس تو در قاب بخوانم
از آتش که کشد شعله به ذرات وجودم
به زیبایی خورشید جهانتاب بخوانم
به گیسوی پریشان تو و عطر خیالت
به افسونگری چهره جذاب بخوانم
به رگهای وجودم تو که توفان شرابی
بیا تا که من از مستی نایاب بخوانم

مهدی یعقوبی


۱۳۹۶ دی ۱۷, یکشنبه

انقلاب چیست؟




انقلاب چیست؟
انقلاب راه های قانونی نیست
انقلاب نافرمانی مدنی و آشتی ملی نیست
انقلاب رادیو بی بی سی نیست
انقلاب توفان است
با سیلاب های بی پایان خشم 
و غرش سهمگین پابرهنگان 
در نبض آتشین خیابان ها
و زمین در زیر پایتان خواهد لرزید 

انقلاب اصلاح نیست 
رنگ آمیزی در و پنجره ها 
و تبسم های مصنوعی 
بر چهره های پلید
انقلاب مصالحه نیست
مطالبه تکه های استخوان از دهان گرگ