۱۳۹۶ دی ۱, جمعه

قتل یک شاعر




آمدند
با ریش ها ی حنا بسته 
و پیشانی ای تاریک
 نامه ای در دستشان بود
و در زیر آن تپانچه ای

قلوب غبار آلودشان مسلخ پرنده ها
و کشتارگاه زیباترین ترانه ها

عقربه های زمان از حرکت باز ایستاده بودند
و تیک تاک ساعتها 
 قلب شاعر اما هنوز می تپید
و شعری ناگفته بر لبانش


در فراسو
بر آبی های دور 
از پشت صخره ای کبود
شلیک گلوله ای به گوش رسید 
و چند قطره خون
چک 
چک 
چک
 پرنده ای سفید بر خاک افتاده بود

با هراسی پنهان
قاتلان خندیدند
نام خدا بر لب
و با چشمانی هرزه به هم خیره

و خورشید به ناگهان تاریک شد
و آنگاه به هیات کرکسی در آمدند
با بالهایی از خاکستر
و نفرین ابدی در قفایشان

عقربه ها از حرکت باز ایستاده بودند
 قلب شاعر اما هنوز می تپید

مهدی یعقوبی