۱۳۸۷ آذر ۷, پنجشنبه


نخلستانها را درخودگم کرده ام

وبادهای شبانگاهی

که رویاهایم را میوزند


***



بی تو آتشهای سنگچین خردم

برفراز کوهستانها خاموش گشتند

وگلهای زمستانی دربرفهای خاطره ام میلرزند



***


وقتی که ازفراق تو

تندربرمیکشم

نیلوفران عاشق از خاک سربرمی آورند

وگاه که سکوت میکنم

پنداری به عالم صدایی نبوده است


***



درصحاری اندوه

بی تودرآب برکه ها

با ماه سخن ساز میکنم

وناگهان رنگین کمانها مرا به آغوش میگیرند

ومن درپروانه های سوخته

بدل به ققنوس میشوم


***


کابوس بی توبودن

مرا بدل به کویر میکند

وتمام دریاها را در من میخشکاند


***


من پنجره ها راتنها بیاد توباز میکنم

بی توهرگز گلی درجهان ندیدم

وبهار پاییزی همیشگی ست


***


چمدانهای خالی ام را

از جواهرات یاد توپرکرده ام

وروزها (وشاید که قرنهاست) که منتظرم

ودستانم رابسویت گشوده ام


وابرها درنگاهم زاده میشوند


.


این شعردرسال 1996 سروده شده است








۱۳۸۷ آذر ۳, یکشنبه


آسمان درچشم مهتابش به فتح ابرها میخاست
جنگل سرسبز
در عبور بادهای سرد
گیسوانش را به آب چشمه می آراست



آنک آنک با ردای تیره شبداران
ازمیان منبر ومسجدبسوی خانه میرفتند

اینک اینک ما زلال نغمه ای برلب
فارغ ازلاهوت واز ناسوت
روبسوی خلوت میخانه درراهیم



(2)


نیمه های شب
شیخکی دستان خون آلوده اش رادرکنارحوض
با دعا می شست
ننگتان بادا (خدا میگفت)




روز بعد از آن
با تفنگی زیر چادرمادری دربغض توفانش
درنماز جمعه از خون دوفرزندش قسم میخورد و -
دژخیمی که با عمامه اش در خطبه می غرید
دردوچشمان زنی شرزه
سایه های مرگ را میدید



این شعر درسال 1370 سروده شده است

۱۳۸۷ آبان ۲۰, دوشنبه

*
ابرها به آسمان میوزند

من به جنگلها


***


نگاه

تا شقایقان به دامان صحراها سربرآورند

به سینه کوهستانها

گلهای آفتابگردان چه آتشها برافروخته اند


***



چرا سکوت


وقتی که گندمزاران


دربرودت شبانگاهان


باسنبله های شکفته پناهم میدهند


ودر اعماقم ترانه ها میجوشند




***


چرا سکوت


مرغانی مرا به دورها میبرند


به وسوسه های بهاری


به شبنمهایی که رویت خورشید را آه میکشند






***


من در ناسروده های عاشقان


حضوری همیشه ام


ودر راهکوره های تاریک


رویاهای کشته را مشعل می افروزم




***


من رنگ پرنیانی فردایم


در برهوت قصه ها


و بهت گنگ آیینه هایی که ببوسه ای میشکنند


اما دربرابرسنگ بدل به فولاد میشوند




***



دردخمه های نمور


با ماه بخواب دختران عطر میپاشم


وسواحل سرد سکوتشان را


از گرمای تن گلهای سرخ آکنده میکنم




***


به شبی از سایه های جفت کبوتری تیرخورده برخاستم


از ذات نورانی عشق


تا ذره های پراکنده را


در رگان آفتاب سحرگاهی به گردش آورم





***


درمن دریا ها برقص برمیخیزند


و شاعران با عطشی جاودان جوانه میزنند


با سرانگشتانی زلال ازباران




***



ابر ها به آسمان میوزند


من به جنگلها








12-12-1995





۱۳۸۷ آبان ۱۳, دوشنبه

من مرتد م ببین


من یک شبی به بوسه لبم را عسل کنم
بی روسری تو را به خیابان بغل کنم
لب بر لبت چنان بنهم که شعله ها
بر جان شیخکان پلید و دغل کنم 
خورشید را سپیده به مانند  یک گلی
تقدیمِ  تو به هلهله در هر محل کنم
در زیر رعد و برق به رگباری از تگرگ
خود را جهان به عشق تو ضرب المثل کنم
در  کهکشان  آبی  چشمان  مست تو
در هیات  شراب  جهان  را  بدل  کنم
با اولین شکوفه سر شاخه های سیب
زیباترین ،  تو را به بهاران  غزل کنم
من آن شقایقم که بتوفان به شوق تو
در آستان صاعقه رقص از ازل کنم
من آدمی نیم که به باغ  بهشت شان 
آن حوریان فاحشه را در بغل کنم
بر من مباد نازنین من که عشق را
با وعده های پوچ دمی مبتذل کنم
من مرتدم ببین که به پیمان عاشقان
حتی به روی چوبه ی دار هم عمل کنم