۱۳۹۱ دی ۱۱, دوشنبه

ما کارگرانیم - مهدی یعقوبی (هیچ)



از آهن و فولاد سراسر به جهانیم
بازوی شرف جان که بکف کارگرانیم
بر گرده مان ضربه شلاق شب و روز
نفرین شدگان ، دوزخیان ، در غم نانیم
با پیکر تبدیده در اعماق معادن
با دست پر از پینه خود جان بفشانیم
عالم همگی یکسره خون و عرق ماست
هر چند گرسنه همه ی عمر بمانیم
سر تا سر تاریخ پر از رنج و مشقت
زنجیر شده در قفس هر کوی و کرانیم
توفان خروشنده دریایی از آتش
ما نغمه خورشید دل تیره شبانیم
پیروزی ما بسته به همبستگی ماست
ما متحدیم متحد هر ذره جانیم
با مشت گره کرده از آزادی بخوانیم
رویای بهاران به زمستان و خزانیم
با بغض فرو خفته تاریخی پر از رنج
در بال و پر صاعقه ها شعله کشانیم
ای وای از آن روز که با خشم خروشا ن
ما پرچم خود را دل میدان بنشانیم
 با چنگ و به دندان شده حق خودمان را
در یک تن واحد همگی مان بستانیم 
ما کارگران کارگران کارگرانیم
بنیاد ستم را همه عالم بتکانیم
مهدی یعقوبی (هیچ)
 

۱۳۹۱ دی ۷, پنجشنبه

عشق من برگرد



خانه ام تاریک
آسمان ابریست
در سکوت سرد تنهایی
برگها در باد میلرزند

در دل خاموشی رنگین و رویایی
شاخه ها با ماه
نرم نرمک عشق دیگر در حریم خلوت شبها نمی ورزند
از سر بام سفالینم نفیر جغد می آید صفیر مرگ

در رواق چوبی ام در عصر مه آلود
با دو چشمانی پر از باران کبوترهای غمناکم
سر به زیر بالها کز کرده خاموشند
مثل من در مسلخ اندوه و آوار سیاهی ها
دانه ای یا قطره آبی نمی نوشند

از فراز کوههای برفی مغموم
رعدها بی وقفه می غرند


هر کران هر سو
دره های سهمناک مرگ
 زوزه های شوم

نوبهاری اینچنین بی برگ
در جهان هرگز ندیدم من
در نگاه ِهر کسی خاکستری از مرگ پاشیدند
قلبها آهن
زندگی بی شور
دیده ها با دل هزاران سال نوری دور

روح سرگردان من با موجها خود را
روی سنگ و صخره میکوبد

این جهان بی تو برای من
بدتر از گور است
هر کران تا بیکران تاریک و یاس آلود
اشک و آه و آهک و اندوه و رنگ دود
سرد سرد سرد
عشق من برگرد


« مهدی یعقوبی »


 
 

۱۳۹۱ آذر ۲۳, پنجشنبه

بر ستیغ قله رویاها




در زیر چتر خاطرات تو
در سکوت معطر دره های سبز
و نم نم بارانی که بوسه  میزند بر خاک


من کاوشگر زیبایی ام
و در مکاشفات توفانی خویش
 در انتهای راه
در واپسین دم حیات به تو رسیدم
و دوباره آغاز شدم
بی پایان

چشمهای آفتابی ات
از پس آنهمه سال
در انجماد این فصول تیره و تاریک
بیرحمانه گرمم میکند
و من حس میکنم که چه وحشتناک و دیوانه وار دوستت دارم

دستهای مهربانت
در شب ترین شبها
آشیانه پروانه هایست که بی تاب در اشتیاق پرواز میسوزند
و سرپناه من
که هرگز خانه ای  نداشتم نه در خاک و نه آسمان

من عطشی بی پایانم
و تو زلال تر از دریاها

 
در دشتهای داغ و تفتیده
نام تو را که بردم
چشمه هایی از شراب در جانم سر زدند
و از رد پایم گل و گیاه  روییدند
و آیینه و شبنم

من کاوشگر زیبایی ام
و تو زیبایی ناتمام
 که بر ستیغ قله رویاهایم وزیده ای 
 بی مرز و بیکران

« مهدی یعقوبی »