۱۴۰۱ مهر ۱۲, سه‌شنبه

دو قدم مانده که تا این شب خونین برود - مهدی یعقوبی(هیچ)

 


دو قدم مانده که تا این شب خونین برود

از سر خاک وطن تا به ابد در ته گور

هر چه عمامه ننگین برود


یک قدم مانده که تا میکده ها باز شوند

از پس اینهمه تاریکی ها

دوره وحشتزا

کوچه های وطن غمزده لبریز از آواز شوند

آسمان آبی و جنگلها سبز

کوه و صحرا که پر از نغمه پرواز شوند


هموطن موسم فریاد شدست

بشکن قفل سکوت

کوچه ها منتظرند

آستین ها را بالا که بزن

 بند کفشت را محکم که ببند

به خیابان که درآ

مشت کن دستت را


میهن من دو صف است

یک طرف با شرفان

یک طرف بی شرفان

بی طرف بی شرف است

تو کجایی که کجا


در دل آتش تیر

رقص آزادی صفایی دارد

دست خود را که به دستم بگذار

نرگس و سوسن و سودابه به رقص آمده اند

در دل آتشها

و خیابان سرخ است 

شب و روز از خون مهساها


دو قدم مانده که سرمای زمستان برود

دو قدم تا گل خورشید بخندد شب تار

دو قدم تا به بهار


قدمی مانده که تا

دشتها غرق شقایق بشوند

قمری و سهره و پوپک به دل جنگل سبز

باز عاشق بشوند


من ببوسم که تو را بی وحشت

تو ببوسی که مرا

در خیابان که به گیسوی رها


قدمی مانده که تا از قفس آزاد شویم

شاد و شاداب که در میهن آباد شویم

گله های کفتار

دم به دم فکر فرارند فرار

گل خورشید دمید

بر ستیغ کهسار

مشت کن دستت را

پا به میدان بگذار

در خیابان که بخوان

زنده باد آزادی

شب فرسوده دگر رفتنی است

شادی مردم در بند و اسیر

از پس اینهمه تاریکی ها

بیگمان دیدنی است.

مهدی یعقوبی(هیچ)