۱۳۹۲ بهمن ۳۰, چهارشنبه

انگار کسی در دلش احساس ندارد



انگار کسی در دلش احساس ندارد
در خاطره ها عطر گل یاس ندارد
چشمی به پس پنجره بر رقص شکوفه
در باد سر شاخه گیلاس ندارد
ذوقی به پریدن به دل جنگل خورشید
در صبح درخشنده چو الماس ندارد
از سیم و زر آلوده نگاه همه هر سو
کس حرمت عشق هیچ کجا پاس ندارد
در پشت در باغ گل سرخ شب و روز
در پنجه بجز از تبر و داس ندارد
بوی لجن و تیره گی و وحشت و اندوه
در ظلمت محنت زده مقیاس ندارد
بال و پر مرغان قفس را بشکستند
ای وای یکی هم دل حساس ندارد
از قحطی اشعار دلاویز کسی هیچ
حتی دمی دلتنگی و وسواس ندارد
از یار و دیار هدیه ای جز خنجری از پشت
بر پیکر گلگون پر آماس ندارد
ای عشق بیا در بغلم کن که به عصری
از سنگ و از آهن شده احساس ندارد
 
« مهدی یعقوبی »

 

۱۳۹۲ بهمن ۲۷, یکشنبه

جهان به شکل گلی جاودانه خواهد شد



دوباره دشت و دمن پر ترانه خواهد شد
طنین نغمه ما عاشقانه خواهد شد
به پشت پنجره هر شب به زیر نقره ماه
گلوی مرغ سحر پر ترانه خواهد شد
درخت سیب کهن با شکوفه های سفید
به رقص در حریم سبز خانه خواهد شد
کنار برکه رویا به ظلمت شبها
شمیم بوسه ما هر کرانه خواهد شد
به خوشه ای گل سرخ هر پرنده عاشق
به آشیانه غزلخوان روانه خواهد شد
به باغ خاطره ام عطر تو بپیچد باز
دوباره زندگی من شادمانه خواهد شد
شراب سرخ شکفتن به جنگل سرسبز
به شاخه های درختان جوانه خواهد شد
در آسمان به سرود ستارگان خورشید
به ناگهان که شکفته شبانه خواهد شد
بهار می رسد آخر سپیده ای از راه
جهان به رنگ گلی جاودانه خواهد شد

« مهدی یعقوبی »