۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه

عاصی - مهدی یعقوبی


من عاصی ازین مذهب خونین شمایم
تریاک شده دین شما آب و هوایم


آزادی کش آزادی کش آزادی کشانید
عمامه بسرهای  جگر خواره سرایم


اسلام شما گشته مرادف به جنایت
زنجیر اسارت شده پیچیده به پایم


در خواندن قرآن شما روی منابر
با هلهله من از می و مستی بسرایم 

گندابه ای از جهل و جنایات و فریبید
مکار و ریاکار و  زنازاده  برایم 


با مخزنی از آتش و باروت به سینه 
پی در پی تان شعله کشان ای خلفایم 

من تیر رها گشته آرش به سر کوه
بر قلب شما شعله کشان در همه جایم


با پرچم خورشید کمین کرده به ناگاه
با جنگلی از شیر خروشان به در آیم


بر پوزه گندیده تان در شب خونین
من مشت دماوند دل صاعقه هایم 


آزادی و یا مرگ همین ، راه دگر نیست 
در میهن گلگونه به پژواک صدایم


من من به ستوه آمده از بند شمایم
یا جان بدهم یا که رها پر بگشایم 




۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

چه شکوفه ها که پرپر - مهدی یعقوبی


چه پرنده ها که دررقص
سر ِسیم خاردارند
به حریق برگریزان
دل و جان پرازبهارند

پس میله های زندان ، پروبالشان شکسته
به ترنمی بلورین
گل پونه دسته دسته ، لبشان شکوفه بسته

به شبان تیرباران
به گلوله ها بخندند
پرخون کشیده شان را
به ره سپیده بندند

اگرآتش آتش آتش
به وجودشان ببارند
دل ازعشقشان به پرواز
به جهان که برندارند

به سکوت مه گرفته
سرطبل آذرخشان به چکامه ها بکوبند
به هزارهزارخورشید
به میان موج وتوفان به حصارشب بتوفند


چه شکوفه ها که پرپر
شدند از هجوم پاییز
که به روز وروزگاری
بشود حریم جنگل
همه از شکوفه لبریز