در لجه خونش
افتاده که بر خاک
بر روی لبهایش
نفرین که بر ضحاک
بر گیسوانش بوسه های باد
بر چهره اش گلبرگ لبخند است
اعماق چشمانش
خورشید زیبای دماوند است
او زنده تر از من
او زنده تر از تو
او زنده ی جاوید در رگهای پر توفان ایران است
ضحاک می ترسد
جرمی که نابخشودنی آزادی زنهاست
ضحاک میترسد
شب تا سحر بیدار
در وحشت است هر دم
این گرگهای هار
در سنگفرش داغ و تبدار خیابانها
این جوخه های مرگ
با چهره ای خونخوار
این چوبه های دار
در دور هر میدان گواه ماست
اما چه باک از اینهمه کشتار
در انتهای ظلمت غدار
خورشید پیروزی به راه ماست
مهدی یعقوبی (هیچ)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر