۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۸, جمعه

تو تبسم فروغی


تونیامدی چراغم به راوق خانه افسرد
کمردرخت سروم به هجوم شب تبرخورد

به هوای غمگرفته سر ِ نرده های چوبی
به صدای هق هق من به سحر کبوترم مرد

به خزان درخزانم به فرا ز آ شیا نم
غزل پرنده ها را کسی ازترانه ام برد

سرشاخه های سیبم همه ی شکوفه ها ریخت
به بها ر رفته هر گز خبری کسی نیا و ر دCentreren

همه مالیخو لیا یی شب وروز من جهان شد
گل سرخ آرزویم به د لم همیشه پژ مر د

تونیامدی ندید ی به جها ن هر آنکه دل داشت
به سری به روی زانو همه وجودش آ ز ر د

به سکوت بی ترحم شبحی به کنج دیو ا ر
به گلو ی من طنا بی سر چا رپا یه افشرد

به فر ا ز آسما نها تن شیشه گونه ما ه
به هجوم سنگها شد دل برکه های شب خرد
***
تو تبسم فروغی به فصول سرد غر بت
بشکف که گل برو ید به لبان دختر کرد
-
تونیامد ی چرا غم به رو ا ق خا نه افسرد
کمر درخت سروم به هجوم شب تبرخو رد


۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۴, دوشنبه

بی انتها


خم میشوم به برکه تاریک
وماه را لرزان
با دستانی از بلور
به نجات بر میخیزم


در آشیانه دستانم
فاخته های بی نشان بخواب رفته اند
ومن بیدار
رویایشان را از بهار می آکنم


در آنسوی رنگها
بیرنگی به آغوشم میکشد
تا ابدیتی را پرواز گیرم


نگاه
مانند تیری خود را ازکمان پرتاب میکنم
تا فراسوی ستارگان
واز رد پرهایم
درختان سیب شکوفه میزنند


بی انتها
کهکشانها مانند خوشه های گلی در صدای نی لبکم میرقصند
ومن درنبض تپنده نور
بدل به تاکستانی از شراب میشوم
ودراعماق جهان موج میزنم
بی پایان