۱۳۹۲ آذر ۸, جمعه

جامی از سرچشمه خورشید در شبهای تار



جرعه ای از آسمان آبی صبح بهار
جامی از سرچشمه خورشید در شبهای تار
خوشه ای از عطر بی پایان یادت مانده در من یادگار

آه من با دیدنت گویی که شاعر گشته ام
در رگانم موجهایی از شراب
در دل و جانم به بیداری و خواب
کهکشانهایی زلال از آفتاب

دشتهایی از شقایق آرزوهایم شدند
سرزمین هایی پر از گلهای سرخ

نغمه خوان خلوت آفاق رویایم شدند
بر سرم پلهایی از رنگین کمان
تار و پود و در همه بود و نبودم ناگهان
شور آتشگین عشقی جاودان

سبز میگردم به مثل سروهای کوهساران بلند
چون عقابی روح پر توفان من
 بال و پرافشان سحرگاهانِ به اوج آسمان
بیکران در بیکران در نورها گم میشوم
با ترنم در رگان تاکها مستانه هر دم میروم
در همه ذرات جانم رودهایی از غزل
بوی رویاهای شیرین دسته دسته در بغل

رقص آهنگین گلها ، جوشش فواره ها
بال رنگین کبوترها فراز ابرها
شادی خوشرنگ  گندمزارهای خفته در آغوش باد
جست و خیز بچه آهوهای شاد
ساز و آواز لطیف جویباران در عبور از سایه سار بیدها
برق چشمان قناری های زیبا بر فراز شاخه ها
گفتن من دوستت دارم به زیر نور ماه
روز و شب های مرا آکنده اند

آه من عاشق ترین عاشق به عالم گشته ام
با دو چشمانت به ژرفای شبی بی انتها
در دل خورشیدها پر میزنم



 «  مهدی یعقوبی  »


۱۳۹۲ آبان ۲۲, چهارشنبه

مثل طلوع اولین شعر




مثل طلوع اولین شعر
در اعماق جان من
و احساس شاعری

آسمان آبی تر است
و روحم در ترنم ابدیتی زلال میدرخشد
و من در شگفتم که آیا

این چشمه هایی که میجوشند بی هنگام
از ژرفنای جان منست یا 
از کوهساران سبزی که محصورم کرده اند

اینک دستان کوچکم
در دست مهربان خداست
و ماه و ستارگان
از پشت پنجره ای که لبریز از عطر یاس هاست
چه نزدیکند

زلال میشوم
و بر میخیزم
از فراخنای خوابی هزاران ساله
و آفاقم سرشار از شکوفه های تازه میشود
و بر آنچه دست میسایم
 رنگجامه ای از ترانه میگیرد

چشم اندازهای شگرف
افقهای دلاویزم را آکنده اند 
و واژه ها رقص رقصان  
بر لبانم بدل به موسیقی میشوند

نگاه
 عطر سکوتی آهنگین در برم گرفته است
و طنین زلال جویباران در تلالو رگ و روحم جاریست
و بر پرهای رنگینم
گرمای آفتابی بی غروب نشسته است

مثل انفجار نخستین
و جرقه حیات
مثل طلوع اولین شعر
در اعماق جان من
و احساس شاعری
در ابدیتی از ستارگان پرواز میکنم
در سپیده دمی بی پایان

 
« مهدی یعقوبی »