مثل طلوع اولین شعر
در اعماق جان من
و احساس شاعری
آسمان آبی تر است
و روحم در ترنم ابدیتی زلال میدرخشد
و من در شگفتم که آیا
این چشمه هایی که میجوشند بی هنگام
از ژرفنای جان منست یا
از کوهساران سبزی که محصورم کرده اند
اینک دستان کوچکم
در دست مهربان خداست
و ماه و ستارگان
از پشت پنجره ای که لبریز از عطر یاس هاست
چه نزدیکند
زلال میشوم
و بر میخیزم
از فراخنای خوابی هزاران ساله
و آفاقم سرشار از شکوفه های تازه میشود
و بر آنچه دست میسایم
رنگجامه ای از ترانه میگیرد
چشم اندازهای شگرف
افقهای دلاویزم را آکنده اند
و واژه ها رقص رقصان
و واژه ها رقص رقصان
بر لبانم بدل به موسیقی میشوند
نگاه
عطر سکوتی آهنگین در برم گرفته است
و طنین زلال جویباران در تلالو رگ و روحم جاریست
و بر پرهای رنگینم
گرمای آفتابی بی غروب نشسته است
نگاه
عطر سکوتی آهنگین در برم گرفته است
و طنین زلال جویباران در تلالو رگ و روحم جاریست
و بر پرهای رنگینم
گرمای آفتابی بی غروب نشسته است
مثل انفجار نخستین
و جرقه حیات
مثل طلوع اولین شعر
در اعماق جان من
و احساس شاعری
در ابدیتی از ستارگان پرواز میکنم
در سپیده دمی بی پایان
« مهدی یعقوبی »