۱۳۹۲ آبان ۲۲, چهارشنبه

مثل طلوع اولین شعر




مثل طلوع اولین شعر
در اعماق جان من
و احساس شاعری

آسمان آبی تر است
و روحم در ترنم ابدیتی زلال میدرخشد
و من در شگفتم که آیا

این چشمه هایی که میجوشند بی هنگام
از ژرفنای جان منست یا 
از کوهساران سبزی که محصورم کرده اند

اینک دستان کوچکم
در دست مهربان خداست
و ماه و ستارگان
از پشت پنجره ای که لبریز از عطر یاس هاست
چه نزدیکند

زلال میشوم
و بر میخیزم
از فراخنای خوابی هزاران ساله
و آفاقم سرشار از شکوفه های تازه میشود
و بر آنچه دست میسایم
 رنگجامه ای از ترانه میگیرد

چشم اندازهای شگرف
افقهای دلاویزم را آکنده اند 
و واژه ها رقص رقصان  
بر لبانم بدل به موسیقی میشوند

نگاه
 عطر سکوتی آهنگین در برم گرفته است
و طنین زلال جویباران در تلالو رگ و روحم جاریست
و بر پرهای رنگینم
گرمای آفتابی بی غروب نشسته است

مثل انفجار نخستین
و جرقه حیات
مثل طلوع اولین شعر
در اعماق جان من
و احساس شاعری
در ابدیتی از ستارگان پرواز میکنم
در سپیده دمی بی پایان

 
« مهدی یعقوبی »