۱۳۹۲ آذر ۳۰, شنبه

گفتی که بمن فاحشه شیخا




شیخا تو بکش به روی دارم
  آزادم و دین جهان ندارم
گیسوی برهنه در خیابان 
   لب بر لب یار خود گذارم
بر مذهب و بر خدای زشتت 
   نفرت به من ار که سر سپارم

از روز تولدم به عالم
در مذهب تو گناهکارم
شلاق بزن مرا به میدان
من عاشق یک شرابخوارم
با سنگ و کلوخ و هر چه داری
با کینه بکن که سنگسارم
سرتاسرت از لجن ولیکن 
  عطر گل سرخ من تبارم
تو دشمن شور و شوق و شادی
من تشنه چنگ و دف و تارم

لعنت به بهشت و آن جهانت
نفرین شده از تو روزگارم
دنیای من و بهشتم اینجاست
این خاک همیشه زرنگارم
آخر بتو چه مگر فضولی

من نیمه برهنه با نگارم
گلبوسه دهم کنار کارون
با پیکر گرم و بیقرارم
هر بار ببینمت که در راه
بوی لجن آید از کنارم
این ظلم و ستم مغول نکرده است
آنچه که تو کرده ای دیارم
گویی که هزار و چارصد سال
از ظلم تو من در انفجارم
یک برده جنسی در شب و روز
در چنگ کثیف لاشخوارم
زنجیر به دست و پا و گردن
با پیکر غرق خون حصارم
گفتی که بمن فاحشه شیخا
چون روی سرم لچک ندارم
تف بر تو و بر مرام تو باد

در میهن سرخ سربدارم 
اسلام تو تا که هست و باقیست
من تا به ابد ذلیل و خوارم
باید که خروشنده و بیباک
آزادی خود به خون نگارم
گردن بزنی مرا به دینت
هرگز که سری فرو نیارم

من یک زنم ای شیخ دمارت
سوگند که از ریشه بر آرم
روزی بشود به مثل آرش
تیری به دلت که من بکارم

« مهدی یعقوبی »


۱۳۹۲ آذر ۲۷, چهارشنبه

ای ستمکاران از ایران گورتان را گم کنید




ای ستمکاران از ایران گورتان را گم کنید
گرگ های شکل انسان گورتان را گم کنید
از هزار و چار صد سال آتش و جهل و جنون
دشمنان ملک ایران گورتان را گم کنید
گورهای دسته جمعی ، خاورانها ساختید
پست تر از هر چه حیوان گورتان را گم کنید
خصم مادر زاد آزادی به خاک میهنید
لاشخورهای بیابان گورتان را گم کنید
توی زندانهایتان حکم تجاوز میدهید
طبق شرع و نص قرآن گورتان را گم کنید
ای سیه رویان قاتل ،  تخم جن ها ای اراذل
ننگ و نفرت بر شمایان گورتان را گم کنید
منبر و عمامه هاتان را به آتش می کشیم
ای پلیدان روح شیطان ، گورتان را گم کنید
عاشقان را در خیابان تیرباران می کنید
لات و لوت و شارلاتان گورتان را گم کنید
شب پرستان ،  روضه خوانان ،   کرکسان مرده خوار
جغدهای یاس و حرمان گورتان را گم کنید
بر لب و دندان تان خون کبوترهای ماست
ای جنایت های عریان گورتان را گم کنید
تف به هر  دینی که زن را سنگباران می کند
ای کثافت های دوران  گورتان را گم کنید
     
  « مهدی یعقوبی »


۱۳۹۲ آذر ۲۵, دوشنبه

برف



به شبانه دانه دانه
سر بام خانه خانه
گُلِ برف می نشیند
 به ترنم عاشقانه
 

به کران و بیکران برف
به زمین و آسمان برف
همه جا سفید پوشند
به ستیغ کوهساران
همه چشمه ها بجوشند


سر شاخه ای تکیده
دو پرنده رو به خورشید
پس ابرها پریدند
دل کوچه کودکان شاد
به هوای برف بازی
لب نغمه خوان دویدند


افقم سراسر هر سو
چه لطیف و نقره فامند
بنگر کبوتران را
که چگونه شادمانه
بنشسته روی بامند

  
منشین چنین تو خاموش
بشکن سکوت خود را
به نگر به ظلمت ژرف
زده سر به سوز و سرما
گل سرخ از دل برف

بشکف بزن جوانه
سخنی ، غزل ، سرودی
دل شب به هر بهانه
پس پنجره هیاهوست
در و دشتها تکاپوست
خبر از سپیده صبح
به نگاه هر پرستوست

  
چه زمان کجا به عالم
که همیشه مانده ظلمت
سحری همیشه رنگین
به میان شام تار است 
دل دانه دانه ی برف
 نفس تن بهارست
در و دشتی بیکرانه 
همه از شکوفه زار است

به کران و بیکران برف
به زمین و آسمان برف
همه جا سفید پوشند
به رواق میکده می

به لب عاشقان بنوشند

  « مهدی یعقوبی »