۱۳۹۳ اردیبهشت ۳۰, سه‌شنبه

آن شب گل سرخی به تو دادم لب ایوان




آن شب گل سرخی به تو دادم لب ایوان
ناگاه شدی در بغلم یکسره عریان
از شوق درخشید دو چشمان سیاهت
با وسوسه هایی همه از خواهش پنهان
در پرتو مهتاب ،  فریبنده و بی تاب
گفتی که بمن عاشقمی مرد هوسران
لبخند شگرفی زدم و گفتمت آرام
من عاشقتم عاشقت ای ماه درخشان
در ظلمت جادویی شب تا به سحرگاه
من بودم و تو شعله ور از بوسه سوزان
از موی پریشان شده بر شانه لختت
تا ساق بلورین و لب و مرمر پستان
رنگ هوس و وسوسه در باغ نگاهت
ذرات وجودم همگی آتش و توفان
بی شرم و حیا آه تو گفتی بفشارم
 در حلقه بازوی تنومند دو چندان
آنگونه تو را من که در آغوش فشردم
از پنجره افتاد بناگاه که گلدان
پیشانی تبدیده تو خیس عرق بود
رخسار و رخت در بغلم گشته فروزان
دستان نوازشگر من بر سر مویت
حرف و سخن ما همه هر لحظه فقط « جان »
لب بر لب و آغوش در آغوش دمادم
در عطر دلاویز گل و نم نم باران

« مهدی یعقوبی »


 

۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۱, پنجشنبه

زیباترین ترانه




میبوسم عاشقانه  خورشید را شبانه
عشق تو شد به جانم  زیبا ترین ترانه
در باغ خاطراتم  تا عطر تو بپیچد
با ماه من برقصم  بر پشت بام خانه
پروانه های رنگین دور سرم بچرخند
وقتی کسی بیارد از تو به من نشانه
در خوابهای سبزم دشتی پر از گل سرخ
یک کهکشان ستاره  بر روی آشیانه
در روح و در رگانم توفانی از شرابی
در پرتو نگاهت  مستم که عاشقانه
الهام شعر نابی در عمق لحظه هایم
در رعد و برق و بوران پرواز جاودانه
وقتی که در خیالم یاد تو میدرخشد
پر میکشم به شادی  ناگه کبوترانه
بارانی از شکوفه بر پیکرم ببارد
تا بر لبم بیاید نامت به هر کرانه
گاهی که عطر و بویت از دور ها بیاید
روح از تنم بسویت رقصان شود روانه
ای بیکرانی از نور ای سرزمین انگور
تا جاودان که عشقت در من کشد زبانه
 
« مهدی یعقوبی »