۱۳۹۷ مرداد ۲۱, یکشنبه

مرگ




 آسمان تنها بود
دهکده بغض آلود
و چنار لب حوض
خفته در زیر پر و بال سکوت

پشت ارابه مرگ
کسی از آینه ها می آمد
جغد پیری به سر شانه تاریکش بود
و افقها که کبود

از دم پنچره گلدان افتاد
و ترک خورد و شکست
و کسی ناهنگام
تق و تق بر در زد

بر سر بام کبوتر ها می لرزیدند
دو قدم آنسوتر
رازقی ها لب حوض

مات و حیرت زده می ترسیدند
تپش قلبم را
می شنیدم آرام

چمدانی پر از خاطره در دستانم
از پس پرده ابر
نور مهتاب که بر ایوانم

با تبسم بر لب زمزمه کردم آنگاه :
عاقبت قاصدک از راه رسید
وقت رفتن شده است.

ناگهان رعدی زد
آسمان شد تاریک
همه سو  باد و  تگرگ

نوری از کهساران
در دو چشمم تابید
و پس از آن هرگز
کسی از من خبری را نشنید
رد پا یا اثری

مهدی یعقوبی

۱۳۹۷ مرداد ۱۹, جمعه

ما میهن خود که پس بگیریم




در کنج قفس اگر اسیریم
غرنده ولی به مثل شیریم
میدان نبرد بی نظیریم
بر سینه دشمنان چو تیریم

ما میهن خود که پس بگیریم

آرش به لبان ما خروشد
بابک به رگان ما بجوشد
پیراهن رزم را بپوشد
صد بار میان خون بمیریم
ما میهن خود که پس بگیریم

کشتید ولی که ما نمردیم
سوگند به نام عشق خوردیم
جان بر کف دست خود سپردیم
باران زلال در کویریم
ما میهن خود که پس بگیریم

هر روز دوباره بر که خیزیم
آتش که به راهتان بریزیم
خورشید همیشه شب ستیزیم
تحقیر و ستم نمی پذیریم
ما میهن خود که پس بگیریم

از  ترک و بلوچ و کرد غرّان
دل را بزنیم موج و توفان
ایران بشود دوباره ایران
هر رنگ و نژاد ما دلیریم
ما میهن خود که پس بگیریم

چون کوه به راه خصم خونخوار
در حفظ وطن همیشه بیدار
لبخند به لب که بر سر دار
شمشیر گلوی هر شریریم
ما میهن خود که پس بگیریم

مهدی یعقوبی