آسمان تنها بود
دهکده بغض آلود
و چنار لب حوض
خفته در زیر پر و بال سکوت
پشت ارابه مرگ
کسی از آینه ها می آمد
جغد پیری به سر شانه تاریکش بود
و افقها که کبود
از دم پنچره گلدان افتاد
و ترک خورد و شکست
و کسی ناهنگام
تق و تق بر در زد
بر سر بام کبوتر ها می لرزیدند
دو قدم آنسوتر
رازقی ها لب حوض
مات و حیرت زده می ترسیدند
تپش قلبم را
می شنیدم آرام
چمدانی پر از خاطره در دستانم
از پس پرده ابر
نور مهتاب که بر ایوانم
با تبسم بر لب زمزمه کردم آنگاه :
عاقبت قاصدک از راه رسید
وقت رفتن شده است.
ناگهان رعدی زد
آسمان شد تاریک
همه سو باد و تگرگ
نوری از کهساران
در دو چشمم تابید
و پس از آن هرگز
کسی از من خبری را نشنید
رد پا یا اثری
دهکده بغض آلود
و چنار لب حوض
خفته در زیر پر و بال سکوت
پشت ارابه مرگ
کسی از آینه ها می آمد
جغد پیری به سر شانه تاریکش بود
و افقها که کبود
از دم پنچره گلدان افتاد
و ترک خورد و شکست
و کسی ناهنگام
تق و تق بر در زد
بر سر بام کبوتر ها می لرزیدند
دو قدم آنسوتر
رازقی ها لب حوض
مات و حیرت زده می ترسیدند
تپش قلبم را
می شنیدم آرام
چمدانی پر از خاطره در دستانم
از پس پرده ابر
نور مهتاب که بر ایوانم
با تبسم بر لب زمزمه کردم آنگاه :
عاقبت قاصدک از راه رسید
وقت رفتن شده است.
ناگهان رعدی زد
آسمان شد تاریک
همه سو باد و تگرگ
نوری از کهساران
در دو چشمم تابید
و پس از آن هرگز
کسی از من خبری را نشنید
رد پا یا اثری
مهدی یعقوبی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر