۱۳۹۴ آذر ۵, پنجشنبه

به شراب سرخ شیراز




به ستاره گان شبانگاه
لب برکه های زیبا
به نگاه بچه آهو
به طلوع نقره ماه

به شکوه دره و کوه
به سپیده در بهاران
به نسیم صبحگاهی
غزل زلال باران

به طنین جویباران  به کنار دشت و صحرا
ابدیت نگاهت  به کرانه های رویا

به قناریان عاشق 
سر شاخه های سرسبز
به شکوفه های نارنج
که به شانه های بادند 
پر و بال شاپرکها که همیشه شاد شادند 
به ترنمات مستی
به شراب سرخ شیراز 

به لهیب آرزوها
به دل پرندگانی که میان موج و توفان
به شبانه پر گشودند
و به لب سرود خورشید
دل رعدها سرودند

که به عهد هر گل سرخ 
به همیشه من بمانم
و از عشق جاودانه
دم مرگ خود که حتی 
سر دار هم بخوانم 

مهدی یعقوبی

۱۳۹۴ آبان ۲, شنبه

حق خود را باید از حلقومشان بیرون کشید






حق خود را باید از حلقومشان بیرون کشید
خط آتش بین خود با دشمنان دون کشید
گرگهای شرزه خونخوار را با خشم سرخ
بی مهابا در میان لجه های خون کشید
خنجری از پشت ، تیری روبرو بر سینه اش
عاشقی مانند تندر نعره ای گلگون کشید :
بر صلیبش عشق را اعماق شبهای سیاه
در دم آخر به لبخندی به لب مجنون کشید
ای بلوچها ، آذری ها ، کردها ، ایرانیان 
بانگ آزادی که باید در شب افیون کشید
تا بکی جور و ستم تا کی که زنجیر است و بند
نعره از قعر جگر باید همین اکنون کشید
میهن ما مهد شادی بود و آواز و شراب
وقت آن شد روی لب ها نغمه ای موزون کشید
مرگ یا آزادی ای اهریمنان زشتخو
تیغه شمشیر باید بر سر ملعون کشید

مهدی یعقوبی


۱۳۹۴ مهر ۲۷, دوشنبه

همه دزدند



 در میهن ماتمزده ما همه دزدند
از مفتی و آخوند و به ملا همه دزدند
جنگ و جدل و وق وقشان بر سر پول است
گاوان دل مجلس شورا همه دزدند
از حاکم شرعی که دهد حکم به اعدام
تا دور و برش آنهمه سگها همه دزدند
فاسد همگی جانی و آدمکش و قاتل
از دم وزرا از سر و تا پا همه دزدند
یک عده اراذل شده اند عالم دانا
اوباش شکمباره ی رسوا همه دزدند
کردند که ایران همه را فاحشه خانه
رمال و دعا خوان و مکلا همه دزدند
با آن همه پشمی که به هر چهره که دارند
در خاک وطن صاحب فتوا همه دزدند
عمامه که یعنی همه گنداب و کثافات
وعاظ ریاکار تکایا همه دزدند
دزدند وهمه دزد و همه دزد و بدزدند 
اینجا و به آنجا و به هر جا همه دزدند
دستان یکایک همه در خون جوانان
نعلین و عباپوش مصلا همه دزدند
اصلاح طلب قاتل بالفطره جانیست
اوباش درِ دفتر آغا !؟ همه دزدند
سر دسته دزدان خود آن رهبر والاست
غارتگر و پایین و به بالا همه دزدند


مهدی یعقوبی




۱۳۹۴ مرداد ۵, دوشنبه

در سایه سار نور




در معابر تاریک 
و عطرهای فراموش
در گذرگاه آذرخشان ایستاده ام
و به گندمزارهایی که عشق تو را می وزند 
آغوش می گشایم 

اینجا نه زمان می وزد
و نه رد بال پرنده ای
و سکوتی جاودانه در رگان زلال آیینه ها جاریست
چشمانم را که می بندم
خورشیدها در من طلوع میکنند 
و بر جای نمی ماند از من 
جز خوشه های نور
چرخان در تاریکی های بی انتها

سمت و سوی تمام جاده ها
به بی سویی ست
من بیش از تولدم 
به این کشف رسیده ام
در مستی ها و نیستی ها 

شبانگاه
نوری از ناکجا 
به جانم شکفته می شود
و در زیر آوار تاریکی ها 
تا که چشم می گشایم 
خود را فراسوی ستارگان می یابم 

به سایه سار بیدی
نی لبکی نواخته می شود
و من به هر سوی که چشم می بندم
کسی را نمی بینم 
کبوتری در آسمان سپیده دم بال می زند
و من تا دست به گونه هایم می سایم
از خویش چیزی نمی یابم 


مهدی یعقوبی


۱۳۹۴ خرداد ۳۱, یکشنبه

دو صد لعنت که بر آخوند و ملا - مهدی یعقوبی




تن آدم بلرزد وحشت افزا
تو گویی می رسد روز مبادا
در آوار مهیب خشکسالی
بیابان می شود ایران زیبا
گلی حتی به گلدانی نماند
در آتش سوخت خواهد آرزوها
به زیر آفتاب سرخ و سوزان
کویر لوت گردد رود و دریا
بهار افسانه خواهد شد عزیزم
پرستویی نخواهد ماند اینجا
هیولای مهیب قحطی و فقر
گذارد خانه و کاشانه ها پا
به لب لبخندها خواهد که پژمرد
خسی حتی نروید میهن ما
ببارد هر کران خاکستر مرگ
جهنم در جهنم کوه و صحرا
مزن خود را به خواب هم میهن من
وطن نابود خواهد شد که فردا
بزن فریاد از دل تندرآسا
دو صد لعنت که بر آخوند و ملا

مهدی یعقوبی

۱۳۹۴ فروردین ۲۶, چهارشنبه

تا جاودان در قلبمی - مهدی یعقوبی


این شعر بصورت افقی و عمودی به یک شکل خوانده می شود






۱۳۹۴ فروردین ۲۵, سه‌شنبه

به خودت جرئت تغییر بده




به خودت ای دل من جرئت تغییر بده
قدرت پر زدن از هر غل و زنجیر بده
تن و جان را بتکان یکسره از گرد و غبار
جرعه ای بر لب خود از می شبگیر بده
ترک ساحل کن و پا پهنه توفان بگذار
شعله ور سینه سپر بر تبر و تیر بده 
راه آزادی انسان به خطر گشته عجین
به رهش تن به دو صد تهمت و تکفیر بده
به جهان با همه بود و نبود عشق بورز
قلبها را به محبت همه تاثیر بده
چشمه عاطفه ها وه چه گل آلود شده است
هُرم دریا نفست را که تو تطهیر بده
در بهاران دلت بشکف و زیبایی را
در رگ و روح جهان فرصت تکثیر بده
زندگی چیست ؟ مگر جرئت اندیشیدن
گردنت خنده کنان تیغه شمشیر بده
بشکن قفل در ظلمت و تاریکی را
به  دلت نور سحر در شب دلگیر بده
به ره سرخ حقیقت سر افتاده برقص
مست و مستانه خودت را جگر شیر بده
سرنوشتت به جهان در کف پر قدرت توست
چرخش تازه به ارابه تقدیر بده

مهدی یعقوبی


۱۳۹۳ اسفند ۲۲, جمعه

ماتریس متقارن ادبی - palindromes



 ماتریس متقارن ادبی به شعری میگویند که به صورت 
افقی و عمودی به یک شکل خوانده میشود






شعر از مهدی یعقوبی

۱۳۹۳ اسفند ۱۱, دوشنبه

این سران مملکت پایین و بالا فاسدند




این سران مملکت پایین و بالا فاسدند
روضه خوان و مفتی و آخوند و ملا فاسدند
از دهانهای مبارک یک به یک ، دور از شما
تا نشیمنگاه و آن سوراخ و مجرا فاسدند
از رئیس مملکت تا رهبر عالی مقام
صاحبان پشم و ریش و علم فتوا فاسدند
لات و لوت و دزدها در خانه ملت همه
روز و شب وغ وغ کنان در حال دعوا فاسدند
روی لب نام خدا هردم جنایت می کنند
عالمان بول و غائط ، طول و پهنا فاسدند
این وزیرانی که از مستضعفین دم میزنند
در میان قصرهای رو به دریا فاسدند
وعده های حوریان از بعد مردن میدهند
خود کنار صیغه ها در توی ویلا فاسدند 
مفتخوار و مرده خوار و رشوه خوار و جیره خوار
از لب و دندان و تا زیر شکمها فاسدند
خصم مادر زاد آزادی در ایران کهن
ننگ بر پیشانی و بدنام و رسوا فاسدند
نافشان را با دروغ از روز اول بسته اند
گرگهای شکل میش و اهل تقوا فاسدند
دینشان سرپوش قتل و غارت و آدمکشی است
حاکمان روضه خوان میهن ما فاسدند

مهدی یعقوبی