۱۳۹۶ مهر ۴, سه‌شنبه

نفس نفس هر دم تویی که در قلبم



دوباره پیچیده به گوشه ایوان که عطر گیسویت
دوباره می بینم به دشت رویاها شکوفه رویت
به کنج خاموشی شبانگهان در من طلیعه نوری
 ترنمی رنگین ، شراب آتشگین خیال جادویت
تو حس زیبایی ، طلوع شیدایی ، زلال دریایی
 به جنگل و صحرا به قله کوهها  منم پرستویت
قدم زدن با تو کنار ساحلها غروب پاییزی
نگاه لغزانم به نم نم باران به چشم و ابرویت
به جستجویت من به موج و توفانها همیشه در پرواز
تو راز خوشبختی غزل غزل مستی نهفته در کویت
در عمق احساسم به روح و در جانم تبلور شعری 
به هر کجا هستم ترانه می خوانم به باغ شب بویت
تو را که بوسیدم به ناگهان در من جهان دگرگون شد
پر از قناری ها پر از شقایقها که جنگل مویت
هنوز می پیچد به کوچه سارانم طنین آوازت
شمیم لبخندت درخشش مویت به دست النگویت
مرا به ظلمت ها تو بال و پر دادی به نقره مهتاب
شکوه بی همتا طراوت گلها دمد به هر سویت
 تو با منی با من نفس نفس هر دم ، به هر تپش قلبم
به خواب و بیداری به هر رگم جاری  نسیم خوشبویت 

مهدی یعقوبی




۱۳۹۶ شهریور ۲۹, چهارشنبه

باز که ای وای محرم شده ست





باز که ای وای محرم شده ست
ماه عزاداری و ماتم شده ست
در پی نذری که دوان هر کران
امت قحطی زده هر دم شده ست
سینه زنان ، تیغ کشان ، جاهلان
نعره شان عالم و آدم شده ست
پیر و جوان در پی گل مالی اند
روبه مکار معمم شده ست
رسم و ره و پیشه وحشیگری
کامل و بی نقص فراهم شده ست
زیر چنین نکبت و آوار یاس
پیکر ایران کهن خم شده ست
نسل جوان دل زده از هر چه دین
در پی شادی که دمادم شده است
مردم عاصی به سفر در شمال
چنگ و می و ساز که با هم شده ست
بر سر دارند که آزادگان
میهن دربند جهنم شده ست
نان به سر سفره مردم که نیست
چهره ملت که پر از غم شده ست
دختر ده ساله شده تن فروش
کاسه خون هر دل خرم شده ست
پر شده هر گوشه که عمامه دار
مذهب و دین در رگ ما سم شده ست
مشتی روانی همگی رهبرند
عقل و خرد از سر ما کم شده ست
بر اثر جهل و جنون در وطن
پایه آخوند که محکم شده ست

شعر مهدی یعقوبی(هیچ)