۱۳۹۶ مهر ۴, سه‌شنبه

نفس نفس هر دم تویی که در قلبم



دوباره پیچیده به گوشه ایوان که عطر گیسویت
دوباره می بینم به دشت رویاها شکوفه رویت
به کنج خاموشی شبانگهان در من طلیعه نوری
 ترنمی رنگین ، شراب آتشگین خیال جادویت
تو حس زیبایی ، طلوع شیدایی ، زلال دریایی
 به جنگل و صحرا به قله کوهها  منم پرستویت
قدم زدن با تو کنار ساحلها غروب پاییزی
نگاه لغزانم به نم نم باران به چشم و ابرویت
به جستجویت من به موج و توفانها همیشه در پرواز
تو راز خوشبختی غزل غزل مستی نهفته در کویت
در عمق احساسم به روح و در جانم تبلور شعری 
به هر کجا هستم ترانه می خوانم به باغ شب بویت
تو را که بوسیدم به ناگهان در من جهان دگرگون شد
پر از قناری ها پر از شقایقها که جنگل مویت
هنوز می پیچد به کوچه سارانم طنین آوازت
شمیم لبخندت درخشش مویت به دست النگویت
مرا به ظلمت ها تو بال و پر دادی به نقره مهتاب
شکوه بی همتا طراوت گلها دمد به هر سویت
 تو با منی با من نفس نفس هر دم ، به هر تپش قلبم
به خواب و بیداری به هر رگم جاری  نسیم خوشبویت 

مهدی یعقوبی




هیچ نظری موجود نیست: