۱۳۹۱ بهمن ۱۰, سه‌شنبه

تو باور میکنی ایرانه اینجا




سراسر کوچه ها پُر خونه اینجا
تموم سفره ها بی نونه اینجا
گرونی پشت مردم رو شکسته
تو باور میکنی ایرونه اینجا

تبردارا در اعماق  قفسها
قناری های ما رو سر بریدند
تن پروانه ها رو دسته دسته
به خنجرهای زهر آگین دریدند

نگو ایرونه اینجا باورم نیست
خیابون در خیابون چوبه دار
به هر کوی به هر برزن به زوزه
هزارون در هزارون گرگ خونخوار

برای لقمه ای نون کوچه کوچه
زنان هموطن تن می فروشند
به کنج خونه ها عمامه دارا
به روز و شب همه در عیش و نوشند

سه تار و نی لبک ها رو شکستند
طنین خنده بر لبها رو کشتند
به هنگام اذان با نام الله
به پیش چشم مون لیلا رو کشتند

بگو این بچه های پا برهنه
میون شهرهامون جرمشون چیست
چرا قفل سکوت آخر به لبها
مگه در خون ما آیا شرف نیست

کجا ایرون کجا ایرونه اینجا
همه تابوت و دود و مرگه اینجا
سیاهی در سیاهی رنج و اندوه 

حکایات تگرگ و برگه اینجا

« مهدی یعقوبی »

۱۳۹۱ دی ۲۲, جمعه

برف




به شبانه دانه دانه
سر بام خانه خانه
گُلِ برف می نشیند
 به ترنم عاشقانه 
 
به کران و بیکران برف
به زمین و آسمان برف
همه جا سفید پوشند

به ستیغ کوهساران
همه چشمه ها بجوشند

سر شاخه ای تکیده
دو پرنده رو به خورشید
پس ابرها پریدند
دل کوچه کودکان شاد
به هوای برف بازی

لب نغمه خوان دویدند

افقم سراسر هر سو
بنگر که نقره فامند
نکند کبوترانند
که به جای برف آرام
بنشسته روی بامند
 

منشین چنین تو خاموش
بشکن سکوت خود را
به نگر به ظلمت ژرف
زده سر به سوز و سرما

گل سرخ از دل برف
 
بشکف بزن جوانه
سخنی ، غزل ، سرودی
دل شب به هر بهانه
پس پنجره هیاهوست
در و دشتها  تکاپوست
خبر از سپیده صبح

به نگاه هر  پرستوست

به کران و بیکران برف

به زمین و آسمان برف
همه جا سفید پوشند
به رواق میکده می
به لب عاشقان بنوشند


« مهدی یعقوبی »