زندگی در چشمهایم بیکران زیبا شدست
در شبانگاهان که ماهم ناگهان پیدا شدست
بال و پر انگار از شادی که در آورده ام
آسمان ابری ام آبی تر از دریا شدست
حالت مستی که در روح و تنم حس می کنم
خون درون بستر رگهای من ودکا شدست
نغمه میخوانم به زیر چتر باران با سه تار
چون بهشتی جاودان در منظرم دنیا شدست
عطر و بوی نسترن پیچیده در دور و برم
لحظه هایم روز و شب آکنده از رویا شدست
اشک شادی می چکد از چشم هایم دم به دم
در تمام تار و پودم بی امان غوغا شدست
با شقایق ها برقصم بر فراز قله ها
همصدا جانم که با فوج قناری ها شدست
گوییا من عاشق عاشق، عاشق عاشق گشته ام
موج و توفان روح و رگهایم به سر تا پا شدست
مهدی یعقوبی(هیچ)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر