۱۴۰۳ شهریور ۱۶, جمعه

تو را ای مهربان میخواهمت من مهدی یعقوبی(هیچ)

 


وزان بر شاخساران باد شبگرد

به عمق سینه ام کوهی پر از درد

درون آشیانی خالی و سرد

تو را آرام جان میخواهمت من


تو وقتی نیستی دائم که باران

تو وقتی نیستی روحم پریشان

تو وقتی نیستی من می کَنم جان

شکوه بیکران میخواهمت من


تو خورشیدی در اعماق شب من

دلیل اینهمه تاب و تب من

غزل های درخشان بر لب من

تو را ای مهربان میخواهمت من


جهان آیا مگر بی روی ماهت

طنین خنده و برق نگاهت

به روی شانه ها موی سیاهت

تو را جان جهان میخواهمت من


تو عشقت بر لبم قند و عسل شد

کلامت در دل و جانم غزل شد

به ماه آسمان رویت بدل شد

تو را ای جاودان میخواهمت من


به لب نامت که می آید به خانه

بپیچد عطر و بویت هر کرانه

قناری ها بخوانند عاشقانه

گلم ای ارغوان میخواهمت من


تمام آرزوها بی تو پرپر

سراسر زندگی از مرگِ بدتر

بدون تو دمی!؟خاکم که بر سر

به قدر آسمان میخواهمت من


دمادم عکسهایت پیش رویم

تو را دیدن که تنها آرزویم

بگو آیا به گنجشکان چه گویم

بهار بی خزان میخواهمت من

مهدی یعقوبی(هیچ)

9/6/2024


هیچ نظری موجود نیست: