۱۳۹۱ آذر ۲۳, پنجشنبه

بر ستیغ قله رویاها




در زیر چتر خاطرات تو
در سکوت معطر دره های سبز
و نم نم بارانی که بوسه  میزند بر خاک


من کاوشگر زیبایی ام
و در مکاشفات توفانی خویش
 در انتهای راه
در واپسین دم حیات به تو رسیدم
و دوباره آغاز شدم
بی پایان

چشمهای آفتابی ات
از پس آنهمه سال
در انجماد این فصول تیره و تاریک
بیرحمانه گرمم میکند
و من حس میکنم که چه وحشتناک و دیوانه وار دوستت دارم

دستهای مهربانت
در شب ترین شبها
آشیانه پروانه هایست که بی تاب در اشتیاق پرواز میسوزند
و سرپناه من
که هرگز خانه ای  نداشتم نه در خاک و نه آسمان

من عطشی بی پایانم
و تو زلال تر از دریاها

 
در دشتهای داغ و تفتیده
نام تو را که بردم
چشمه هایی از شراب در جانم سر زدند
و از رد پایم گل و گیاه  روییدند
و آیینه و شبنم

من کاوشگر زیبایی ام
و تو زیبایی ناتمام
 که بر ستیغ قله رویاهایم وزیده ای 
 بی مرز و بیکران

« مهدی یعقوبی »