باز هم در هر خیابان چوبه های دار
باز هم اعدام
زوزه های گرگهای هار
باز هم عمامه بر سرها
کوچه ها شمشیر در مشتند
باز هم با خواندن آیاتی از قرآن
بیگناهان را به شب کشتند
زیر باران کودکی پرسید : « مادر جان
این که می رقصد به روی دار بابا نیست »
گفت مادر : « اشک در چشمان »
آن که بر گردن طناب و دست در زنجیر بر دار است
نامش آزادیست »
: « راستی مادر :
دستهامان بعد از این خالیست
لقمه ی نانی به روی سفره هامان نیست
جرم بابا چیست ؟
او که با شادی شقایق دشت و کوه و دره ها میکاشت
خانه را از بوی یاس و عطر شب بوها
در دل شبهای سوت و کور می انباشت »
گفت مادر : « برق خشمی در نگاهش بود »
کشتگان راه آزادی
در جهان هرگز نمی میرند
در نگاه بچه آهوها
بال و پرهای کبوترها
در جهان در هر چه زیبایست
تا همیشه تا ابد در حال پروازند
در فراخای خیال و خطه ی رویای آدمها
نرم نرمک عشق میبارند
خوشه های نور
در رگ و روح من و تو میشوند آنان شرابی سرخ از انگور
: « آه مادر آه مادر دستهامان بعد از این خالیست
تکه های نان خشکی هم به روی سفره هامان نیست ....
زوزه های گرگهای هار
باز هم عمامه بر سرها
کوچه ها شمشیر در مشتند
باز هم با خواندن آیاتی از قرآن
بیگناهان را به شب کشتند
زیر باران کودکی پرسید : « مادر جان
این که می رقصد به روی دار بابا نیست »
گفت مادر : « اشک در چشمان »
آن که بر گردن طناب و دست در زنجیر بر دار است
نامش آزادیست »
: « راستی مادر :
دستهامان بعد از این خالیست
لقمه ی نانی به روی سفره هامان نیست
جرم بابا چیست ؟
او که با شادی شقایق دشت و کوه و دره ها میکاشت
خانه را از بوی یاس و عطر شب بوها
در دل شبهای سوت و کور می انباشت »
گفت مادر : « برق خشمی در نگاهش بود »
کشتگان راه آزادی
در جهان هرگز نمی میرند
در نگاه بچه آهوها
بال و پرهای کبوترها
در جهان در هر چه زیبایست
تا همیشه تا ابد در حال پروازند
در فراخای خیال و خطه ی رویای آدمها
نرم نرمک عشق میبارند
خوشه های نور
در رگ و روح من و تو میشوند آنان شرابی سرخ از انگور
: « آه مادر آه مادر دستهامان بعد از این خالیست
تکه های نان خشکی هم به روی سفره هامان نیست ....
« مهدی یعقوبی »