خانه ام تاریک
آسمان ابریست
در سکوت سرد تنهایی
برگها در باد میلرزند
در دل خاموشی رنگین و رویایی
شاخه ها با ماه
نرم نرمک عشق دیگر در حریم خلوت شبها نمی ورزند
از سر بام سفالینم نفیر جغد می آید صفیر مرگ
در رواق چوبی ام در عصر مه آلود
با دو چشمانی پر از باران کبوترهای غمناکم
سر به زیر بالها کز کرده خاموشند
مثل من در مسلخ اندوه و آوار سیاهی ها
دانه ای یا قطره آبی نمی نوشند
از فراز کوههای برفی مغموم
رعدها بی وقفه می غرند
هر کران هر سو
دره های سهمناک مرگ
زوزه های شوم
نوبهاری اینچنین بی برگ
در جهان هرگز ندیدم من
در نگاه ِهر کسی خاکستری از مرگ پاشیدند
قلبها آهن
زندگی بی شور
در رواق چوبی ام در عصر مه آلود
با دو چشمانی پر از باران کبوترهای غمناکم
سر به زیر بالها کز کرده خاموشند
مثل من در مسلخ اندوه و آوار سیاهی ها
دانه ای یا قطره آبی نمی نوشند
از فراز کوههای برفی مغموم
رعدها بی وقفه می غرند
هر کران هر سو
دره های سهمناک مرگ
زوزه های شوم
نوبهاری اینچنین بی برگ
در جهان هرگز ندیدم من
در نگاه ِهر کسی خاکستری از مرگ پاشیدند
قلبها آهن
زندگی بی شور
دیده ها با دل هزاران سال نوری دور
روح سرگردان من با موجها خود را
روی سنگ و صخره میکوبد
این جهان بی تو برای من
بدتر از گور است
هر کران تا بیکران تاریک و یاس آلود
اشک و آه و آهک و اندوه و رنگ دود
سرد سرد سرد
روح سرگردان من با موجها خود را
روی سنگ و صخره میکوبد
این جهان بی تو برای من
بدتر از گور است
هر کران تا بیکران تاریک و یاس آلود
اشک و آه و آهک و اندوه و رنگ دود
سرد سرد سرد
عشق من برگرد
« مهدی یعقوبی »