۱۳۸۷ آذر ۳, یکشنبه


آسمان درچشم مهتابش به فتح ابرها میخاست
جنگل سرسبز
در عبور بادهای سرد
گیسوانش را به آب چشمه می آراست



آنک آنک با ردای تیره شبداران
ازمیان منبر ومسجدبسوی خانه میرفتند

اینک اینک ما زلال نغمه ای برلب
فارغ ازلاهوت واز ناسوت
روبسوی خلوت میخانه درراهیم



(2)


نیمه های شب
شیخکی دستان خون آلوده اش رادرکنارحوض
با دعا می شست
ننگتان بادا (خدا میگفت)




روز بعد از آن
با تفنگی زیر چادرمادری دربغض توفانش
درنماز جمعه از خون دوفرزندش قسم میخورد و -
دژخیمی که با عمامه اش در خطبه می غرید
دردوچشمان زنی شرزه
سایه های مرگ را میدید



این شعر درسال 1370 سروده شده است

هیچ نظری موجود نیست: