ابرها به آسمان میوزند
من به جنگلها
***
نگاه
تا شقایقان به دامان صحراها سربرآورند
به سینه کوهستانها
گلهای آفتابگردان چه آتشها برافروخته اند
***
چرا سکوت
وقتی که گندمزاران
دربرودت شبانگاهان
باسنبله های شکفته پناهم میدهند
ودر اعماقم ترانه ها میجوشند
***
چرا سکوت
مرغانی مرا به دورها میبرند
به وسوسه های بهاری
به شبنمهایی که رویت خورشید را آه میکشند
***
من در ناسروده های عاشقان
حضوری همیشه ام
ودر راهکوره های تاریک
رویاهای کشته را مشعل می افروزم
***
من رنگ پرنیانی فردایم
در برهوت قصه ها
و بهت گنگ آیینه هایی که ببوسه ای میشکنند
اما دربرابرسنگ بدل به فولاد میشوند
***
دردخمه های نمور
با ماه بخواب دختران عطر میپاشم
وسواحل سرد سکوتشان را
از گرمای تن گلهای سرخ آکنده میکنم
***
به شبی از سایه های جفت کبوتری تیرخورده برخاستم
از ذات نورانی عشق
تا ذره های پراکنده را
در رگان آفتاب سحرگاهی به گردش آورم
***
درمن دریا ها برقص برمیخیزند
و شاعران با عطشی جاودان جوانه میزنند
با سرانگشتانی زلال ازباران
***
ابر ها به آسمان میوزند
من به جنگلها
12-12-1995
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر