نخلستانها را درخودگم کرده ام
وبادهای شبانگاهی
که رویاهایم را میوزند
***
بی تو آتشهای سنگچین خردم
برفراز کوهستانها خاموش گشتند
وگلهای زمستانی دربرفهای خاطره ام میلرزند
***
وقتی که ازفراق تو
تندربرمیکشم
نیلوفران عاشق از خاک سربرمی آورند
وگاه که سکوت میکنم
پنداری به عالم صدایی نبوده است
***
درصحاری اندوه
بی تودرآب برکه ها
با ماه سخن ساز میکنم
وناگهان رنگین کمانها مرا به آغوش میگیرند
ومن درپروانه های سوخته
بدل به ققنوس میشوم
***
کابوس بی توبودن
مرا بدل به کویر میکند
وتمام دریاها را در من میخشکاند
***
من پنجره ها راتنها بیاد توباز میکنم
بی توهرگز گلی درجهان ندیدم
وبهار پاییزی همیشگی ست
***
چمدانهای خالی ام را
از جواهرات یاد توپرکرده ام
وروزها (وشاید که قرنهاست) که منتظرم
ودستانم رابسویت گشوده ام
وابرها درنگاهم زاده میشوند
.
این شعردرسال 1996 سروده شده است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر