۱۳۸۷ آذر ۷, پنجشنبه


نخلستانها را درخودگم کرده ام

وبادهای شبانگاهی

که رویاهایم را میوزند


***



بی تو آتشهای سنگچین خردم

برفراز کوهستانها خاموش گشتند

وگلهای زمستانی دربرفهای خاطره ام میلرزند



***


وقتی که ازفراق تو

تندربرمیکشم

نیلوفران عاشق از خاک سربرمی آورند

وگاه که سکوت میکنم

پنداری به عالم صدایی نبوده است


***



درصحاری اندوه

بی تودرآب برکه ها

با ماه سخن ساز میکنم

وناگهان رنگین کمانها مرا به آغوش میگیرند

ومن درپروانه های سوخته

بدل به ققنوس میشوم


***


کابوس بی توبودن

مرا بدل به کویر میکند

وتمام دریاها را در من میخشکاند


***


من پنجره ها راتنها بیاد توباز میکنم

بی توهرگز گلی درجهان ندیدم

وبهار پاییزی همیشگی ست


***


چمدانهای خالی ام را

از جواهرات یاد توپرکرده ام

وروزها (وشاید که قرنهاست) که منتظرم

ودستانم رابسویت گشوده ام


وابرها درنگاهم زاده میشوند


.


این شعردرسال 1996 سروده شده است








هیچ نظری موجود نیست: