عطرت را که در آغوش میگیرم
پرندگان بال می افشانند
وجهان عاشق میشود
***
اسکندر چه بیهوده درهزارتوی ظلمت
به جستجوی آب حیات میرفت
ونرون با هفت آسمان رویایش
***
من لبان عطشناک رودم
وتوروح زلال دریاها
ترا میبوسم
وامواج شکفته میشوند
***
بی تو ماه
سنگ وکلوخه ای بیش نیست
وبهار بی شکوفه وباد
***
سربه زیر بالهای کبوترانه ات که مینهم
سرمای کبود در من آب میشود
و در خواب جزایری از نیلوفر
بیدار میشوم
***
دوستت دارم
وستونهای سنگی اندوه فرومیپاشند
ومرزها بپایان میرسند
***
به بوسه ای
صندوقچه دلت را گشودم
وبه گنجینه ای ناتمام دست یافتم
دوستت دارم
.
این شعردر سال هزاروسیصدوهفتاد سروده شده است .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر