کاسه آبی برآشیان فاخته مینهم
وچترسایه سبزی
برآسمان یا د تو
***
اینک خودرا مثل خوشه گلی
از رواقهای غروبرنگ تبعید
درجانت پرتاب میکنم
وهزاران فرسنگ را به پلکی درمی نوردم
.
وبه آغوشت میکشم
***
با عشق تو
بهاررا پایانی نیست
.
وپاییزرا ترنمی
.
.
.
درکومه های سرد
ترا به زیر خروارها یاس
به روز و روزگار برفی
مجنون وار می رقصم
وهفت آسمان منجمد را به آتش میکشم
***
از دورهای دور
آوازت رامیشنوم
وپنجره را که باز میکنم
هزاران قناری عاشق
به تکدرخت تنهایی ام می نشینند
و به معراج شادی ام
بر کوههای برفپوش
چشمه ها فواره میزنند
***
باتوبرج وباروهای هراس فرومیریزند
وچله های اندوه بپایان میرسند
وشکوفه های سیب
به سرمای خانه هجوم میبرند
وشهابهای بی خاکستر
نوربارانمان میکنند
***
اینک
.
.
از پشت پلک غروب
شب اندک اندک فرا میرسد
ومن مسحورازخاطرات تو
برواحه های نور
باچشمان بسته بیدار میشوم
نگاه کن
افقها شکسته اند
ومن به ساعتی بی عقربه
درتو ادامه مییابم
.
25دسامبر2008
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر