۱۳۸۷ تیر ۲۳, یکشنبه


پیش از تو

اندوهان تاریک

دندان به دل وجانم خونین میکردند



چونان کاشفی گمنام

عرقریزان در معادن رنج

درزغال وقیرو دود

ودر غژاغژکج بیلهاودینگ دینگ کلنگها به اعماق خاک
به روزی کبود

ترا به جانم دریافتم

واز آن پس

باسایه نیشکری دردست

ورنگ باغهای چای درنگاه

به جستجویت برخاستم

به اعماق جان خویش

برپلهایی معلق ازرنگین کمان



***


وقتی که عقربه زمان رامیشکنم

وقتی که شمال وجنوب جهان راورق میزنم

به رویای مهتابی تومیرسم

به ژرفاژرف خورشیدها


بی تو

بی جستجوی تو ،جهان قفسی بیش نیست

با دالانی از اشباح وسکوت و یاس

وسایه های کابوسی که دردوایری ازتسلسل

به شکار زندگی برمی خیزند



باتوازاینسوی

دست به فراسوی میبرم

وسقف آسمان راازفرازنای سرم

برمیکنم

وازلابلای سایه های درخت نور

به بیسویی مینگرم
این شعر درسال 1999سروده شده است

هیچ نظری موجود نیست: