۱۳۸۷ تیر ۱۸, سه‌شنبه


ابرها را میتکانم

خوشه خوشه

وپنجره هایت را در کنار دره ها بوسه میزنم


آفتاب از پس باران را نظاره کن

وجنگل سپید صبح

که از خوابی هزارساله برمی خیزد
***
دیرگاهی ست میپرسم ازخود میلاد:

آیاروزی ش خواهی یافت ؟

وبخواب میروم

وبه گسترای رازناک رویاهایم

اورامی یابم

وتاکه دستش میبرم

به آغوشش در کشم

بیدار میشوم

وبوی ریحانها آفاقم را آکنده میکند


وباز سئوال میکنم ازخود:

آیاروزی ش به حلقه دستانم

تنگ خواهم فشرد؟


آنگاه با اندوهی شبانه

چکه چکه اشک را از گونه آرزوهایم

به بوسه پاک میکنم

آنگاه

کسی در حریم رویایم دریاوار بنجوا مینشیند

ومن ملتهب

در انجماد فانوسها

ضرب آهنگ سپیده را در جانم

آتش می افروزم

وباز


11-2-96

هیچ نظری موجود نیست: