۱۳۹۷ فروردین ۳, جمعه

رقص رقص



می وزد باد بهاران زیر باران رقص رقص
نغمه خوانان پای کوبان دست افشان رقص رقص
بیشه زاران جویباران کوهساران غرق گل
پر کشید از کوه و صحراها زمستان رقص رقص
آسمان آبی درختان سبز افقها زرد و سرخ
با گلایولها و میخک ها به گلدان رقص رقص
در کنار قل قل آب سماور بر رواق
عطر چای و  دود تنباکو و قلیان رقص رقص
در کوبر تشنه باران نرم نرمک آمده است
باز هم پیچیده هر سو عطر ریحان رقص رقص
من چه وحشتناک عاشق می شوم دیوانه وار
ای که در اعماق قلبم موج و توفان رقص رقص
در حیاط خانه زیر سایه های سر و و بید
با شراب سرخ و آتشگین غزلخوان رقص رقص
بربط و تار و رباب و تنبک و سنتور و چنگ
در نوای نی لبک با مرد چوپان رقص رقص
دسته دسته چلچله ها از افقها در رهند
اشک می ریزم به شادی روی ایوان رقص رقص
باز شد میخانه ها مردم دوان از خانه ها
عاشق و معشوق خندان در خیابان رقص رقص
دستها در دست هم  موزون و آهنگین قدم
کوی و برزن دشت و گلشن  با دل و جان رقص رقص
دین شیخان مرگ و قبرستان و تابوت و کفن
دین ما لبخند و شادی های عریان رقص رقص 
روسری ها را در آتش با کمان و تیر آرش
مثل شیر شرزه ای غران به میدان رقص رقص
گرمی خورشید در رگهای توفانخیز ماست
با سرود عشق و آزادی در ایران رقص رقص

مهدی یعقوبی


۱۳۹۶ اسفند ۲۲, سه‌شنبه

بهار شد بهار شد




به قله ها نگاه کن بهار شد بهار شد      
   به دشتهای شب زده سپیده رهسپار شد
زمین پر از شکوفه ها در آسمان ستاره ها  
   به آشیانه با گلی پرنده بیقرار شد
زمان زمان نوش نوش و نغمه های می فروش
    نوای چنگ و بربط و کمانچه و سه تار شد
میان کوچه یک نفس که دیدمت دلم تپید 
    بساط عشق و عاشقی دوباره بر قرار شد
گلی که من به یاد تو حیاط خانه کاشتم 
    جوانه زد شکفت و کوه و دره بیشمار شد
نگاه کن چه ذوق می کنند بچه آهوان 
    به هرکران و بی کران هوا چه خوشگوار شد
درخت های آرزو بنفش و سرخ و زرد و سبز 
    به رویت نگاه ما ترانه خوان به بار شد
طنین خنده های گل نسیم و نور و عطرها
       به برگ خاطرات من تبسمت انار شد 
درِ قفس شکسته شد پرنده پر کشید و رفت
    ترنمش حماسه ای به برگ روزگار شد
به روبروی پنجره درست پنج صبح بود  
    که قلب من به ناگهان به چشم تو شکار شد
دو قلب در کنار هم  به بوسه ای یکی شدن   

   سرود عشق تا ابد جهان که ماندگار شد

مهدی یعقوبی

۱۳۹۶ اسفند ۷, دوشنبه

خانه تکانی



به پیشواز نوروز

وقت است که ما خانه خود را بتکانیم
دیوار و در و پنجره را گل بنشانیم
شیخان همه را خرد و کلان بسته به گاری
با مشت و لگد از وطن خویش برانیم
هر چند که دیندار و مسلمانی ولی ما
 در آمدن عید شرابت بخورانیم
لب بر لب هم عاشق و معشوق برقصیم
ما مظهر آزادی و شادی به جهانیم
این روسری این مظهر تحقیر زنان را
در شعله سوزنده آتش بفشانیم
با ساز و دهل هلهله زن کوچه به کوچه
از هایده و مرضیه آواز  بخوانیم
پر گشته دل ما همه از مهر و محبت
جز مستی و دلدادگی عالم که ندانیم
از ساحل دریای خزر تا که به عمان
دنبال بهاران که به ایام خزانیم
ایران همه را یکسره از نو که بسازیم
عاشق که به هر لحظه و هر دم که بمانیم

مهدی یعقوبی

۱۳۹۶ بهمن ۲۸, شنبه

خوشبختی تو، یک مرد هر چند هم که نامرد




خوشبختی تو 
یک مرد هر چند هم که نامرد
اما که ثروتمند و دارا

خوشبختی من
لبخند یک کودک که زیر بارش برف 
لرزان که از شلاق سرما

خوشبختی تو
قصری طلایی در کنار جنگلی سبز
پول و جواهر

خوشبختی من
این مرد شاعر
یک لقمه نان 
اما برای این زنانی که خیابانها به شبها
در سایه فقر
تن می فروشند

رویای ما با هم یکی نیست
من دستهایم بند و زنجیر
تو روحت اما 
تاریک چون قیر

جایی برای تو که هرگز
در قلب من نیست

عشق من و تو
خواب و خیال است
خوشبختی ما در کنار هم محال است


مهدی یعقوبی

۱۳۹۶ بهمن ۱۸, چهارشنبه

بیا تا که بگوش ات غزل ناب بخوانم




بیا تا که بگوش ات غزل ناب بخوانم
به رویای تو پاشیده که در خواب بخوانم
از احساس لطیفی که تراویده به جانم
به گلبرگ عواطف شب مهتاب بخوانم
بیا تا که کنارت به برِ برکه خاموش 
از اعجاز دو چشمت که به مضراب بخوانم
از آهنگ شکفتن به گذرگاه بهاران
به عاشق شدن قمری شاداب بخوانم
به زیبایی پرهای پرستو به افقها
به گلهای سر چشمه پر آب بخوانم
سرانگشت تو را در کف دستم بفشارم
تپش های دل عاشق و بی تاب بخوانم
در اعماق شب تیره که از برق نگاهت
از الماس درخشنده کمیاب بخوانم
به نجوای غمینی که در آفاق شبانگاه
دم پنجره با عکس تو در قاب بخوانم
از آتش که کشد شعله به ذرات وجودم
به زیبایی خورشید جهانتاب بخوانم
به گیسوی پریشان تو و عطر خیالت
به افسونگری چهره جذاب بخوانم
به رگهای وجودم تو که توفان شرابی
بیا تا که من از مستی نایاب بخوانم

مهدی یعقوبی