۱۳۹۰ مهر ۱۵, جمعه

چه میشد « دوستت دارم » جهان بود



سحرگاهان به زیر نور خورشید
درختی چتر گل را باز می کرد
غمش را مرد چوپانی به صحرا
به نی بر تخته سنگی ساز می کرد

گل سرخی کبوتر روی منقار
بسوی جفت خود پر میزد از دور
به تاکستان به زیر بارش نور
شراب عشق میجوشید از انگور

به جنگل بچه آهویی به مستی
دو تا چشمان خود را باز میکرد
به شادی مادرش را اولین بار
کنار صخره ای آواز میکرد

دو تا پروانه با پرهای زرین
سبک بر بیشه زاران می پریدند
در آغوش نسیمی نا بهنگام
تن گلبرگ ها را می چشیدند

من اما روی ساحل سرخ و سوزان
لبم بر روی لبهای « عسل » بود
زلال و سبز و عطر آگین و رنگین
جهان اعماق چشمانش غزل بود

در آهنگ سکوتی بغض آلود
نگاهش در نگاهم مهربان بود
به پچ پچ زیر گوشم راز می گفت :
چه میشد « دوستت دارم » جهان بود

یله در خاطراتی آتش انگیز 
سر انگشتان من بر گیسوانش
به لبخندی که میزد من گمانم 
جهان میشد گلی در آسمانش

به نجوا گفتمش در رقص امواج
هدف از آفرینش ، زندگی چیست
طنینی از محبت در کلامش : 
« چه چیزی نازنینم زندگی نیست »

*****
پرستویم شبی پر زد به خورشید
به ساحل مانده اما جای پایش
به هر شب تا سحر در خلوتی سبز
بپیچد در دلم عطر صدایش





هیچ نظری موجود نیست: