در سکوتی مرگبار
در کنار گله هایی پاسدار
قبضه شمشیر را جلاد با سختی فشرد
بوسه زد بر جلد قرآن مجید
بر خدا و نایبش سوگند خورد
بر خدا و نایبش سوگند خورد
جرعه ی آبی شتابان سر کشید
روی لب الله و اکبر گفت و بعد
دستهای کودکی محروم را
از برای سرقت یک لقمه نان
پیش چشمان خلایق قطع کرد
بر ستیغ برفی البرز کوه
در سحر خورشید ، سوزان می دمید
مادری با چشم گریان کوچه های شهر تهران می دوید
در کنار پای جلاد پلید
قطره های خون کودک روی قرآن می چکید