۱۳۹۰ مهر ۱۳, چهارشنبه

لز لب شمشیر خون بر روی قرآن می چکید



در سکوتی مرگبار
در کنار گله هایی پاسدار
قبضه  شمشیر را جلاد با سختی فشرد
بوسه زد بر جلد قرآن مجید
بر خدا و نایبش سوگند خورد
جرعه ی آبی شتابان سر کشید
روی لب الله و اکبر گفت و بعد
دستهای کودکی محروم را
از برای سرقت یک لقمه نان
پیش چشمان خلایق قطع کرد 

بر ستیغ برفی البرز کوه 
در سحر خورشید ،  سوزان  می دمید
مادری با چشم گریان کوچه های شهر تهران می دوید
در کنار پای جلاد پلید 
قطره های خون کودک روی قرآن می چکید