۱۳۹۰ مهر ۴, دوشنبه

ای ستمکاران از ایران گورتان را گم کنید



ای ستمکاران از ایران گورتان را گم کنید
گرگ های شکل انسان گورتان را گم کنید
از هزار و چار صد سال آتش و جهل و جنون
دشمنان ملک ایران گورتان را گم کنید
گورهای دسته جمعی ، خاورانها ساختید
پست تر از هر چه حیوان گورتان را گم کنید
خصم مادر زاد آزادی به خاک میهنید
لاشخورهای بیابان گورتان را گم کنید
توی زندانهایتان حکم تجاوز میدهید
طبق شرع و نص قرآن گورتان را گم کنید
ای سیه رویان قاتل ،  تخم جن ها ای اراذل
ننگ و نفرت بر شمایان گورتان را گم کنید
منبر و عمامه هاتان را به آتش می کشیم
ای پلیدان روح شیطان ، گورتان را گم کنید
عاشقان را در خیابان تیرباران می کنید
لات و لوت و شارلاتان گورتان را گم کنید
شب پرستان ،  روضه خوانان ،   کرکسان مرده خوار
جغدهای یاس و حرمان گورتان را گم کنید
بر لب و دندان تان خون کبوترهای ماست
ای جنایت های عریان گورتان را گم کنید
تف به هر  دینی که زن را سنگباران می کند
ای کثافت های دوران  گورتان را گم کنید

مهدی یعقوبی



۱۳۹۰ شهریور ۲۰, یکشنبه

روز شرف شیر دلان سر رسید




آتش  در  آتش  در  آتشیم
صاعقه بر بیشه شب می کشیم
سینه سپر پیش تبر می کنیم
 بازخطر  باز خطر  میکنیم
شب شکنان ما همگی یک تنیم
مشت گره کرده ی شیر آهنیم
شورش در شورش در شورشیم
یورش در یورش در یورشیم
پیش و پس کوچه کمین می کنیم
لکه ننگت به زمین می کنیم
رایت خورشید سحر می شویم
شعله کشان در دل شب میدویم
وای اگر باز خروشان شویم
سینه دریا گل توفان شویم
زیر و زبر در بدرت می کنیم
خاک فنا روی سرت می کنیم
گور تو را گور تو را می کنیم
مشت دماوند به فرقت زنیم
با شرفان بی شرفان می کشند
کاسه خون بر لب شان دلخوشند
روز شرف شیر دلان سر رسید
مهلت دژخیم به آخر رسید
شعله کشان در شب توفان به پیش 
تا که به آزادی ایران به پیش 
مهدی یعقوبی






۱۳۹۰ تیر ۲۴, جمعه

بد حجابم بدحجابم بی حجاب - شعر از مهدی یعقوبی




من زن ایرانی ام جوشیده از شعر و شراب
 خم نخواهد شد سرم هرگز به قانون حجاب
پایه ی اسلامتان را ای  امام جمعه ها
 می کنم با تار مویی من خراب اندر خراب
گور بابای شما  بر جد و آبای  شما
از جهنم تا بهشت و وحشت و رنج و عذاب
ننگ و نفرت بادتان ای کرکسان ، شادی کشان
زن به چشمان شما شد برده ای در رختخواب
روی لب الله و اکبر  سنگسارم  کرده اید
تا گلو  در خاکها  ای قاتلان  آفتاب
 روسری  را در خیابان قعر آتش افکنم
گیسوان را میدهم شادی کنان من پیچ و تاب
میروم در ساحل دریا کمی عریان شوم
پیکر زیبای خود را تا زنم رقصان بر آب
لب بگیرم از لب معشوق خود در کوچه ها
شیخکان را افکنم با بوسه ها در اضطراب
تو چه دانی آیت الله پشمکی از شور و حال
کشک خود را زیر ماتحتت سر منبر بساب
من زنم زن مذهبم تنها جهان آزادی است
می گشایم بال و پر در آسمانها چون عقاب
آن سبو بشکست و آن پیمانه ها بر خاک ریخت
مرد سالاری شده  در گور ای عالیجناب
من زن ایرانی ام جوشیده از شعر و شراب 
خم نخواهد شد سرم هرگز به قانون حجاب
مهدی یعقوبی (هیچ)


۱۳۹۰ تیر ۴, شنبه

در خبرها آمده بود که یک کارگر خود را بر اثر فقر حلق آویز کرد


یک کارگر خود را
بر دار زد امروز
او از سنندج بود
از کوچه های درد

علت نمی دانم
شاید که از اشک دو چشم کودکانش بود 
وقتی که بر می گشت
با دستهای خسته و خالی
 یا ضجه های همسرش  وقتی که میلرزید
در پنجه های مرگ

علت نمی دانم
شاید که در من بود
یا در تو که خاموش
کز کرده ای در گوشه ای تاریک

یک لقمه ای از  نان
یا مرگ یک انسان
نرخ شرافت آه
در این وطن چند است 
اعماق جان من
آتشفشانی شعله ور از خشم در بند است

۱۳۹۰ خرداد ۱۷, سه‌شنبه

نیستی آیا که هست


عابران  خاموش بر درگاه یاس ایستادند
با تابوتهایی شکسته بر دوش
و بادهای تاریک
بر خاکریزهای تفته از جنون می تاختند
به نیمروزی از خاکستر

 ومن به نجوایی شنگرف
 نابهنگام
 از گلوی کسی ناپیدا
ایستاده بر سنگفرشهای رویایم خواندم : 
« نیستی آیا که هست
اگر که هست نیستی پس ... »

در پشت پنجره سنبله های سبز
در دشتهای آتش گرفته
رویاروی داسها تاب میخوردند
و از آنسوی عدم 
شناور در آیینه ها
سروشی در من میوزید 

در پشت هر جهان جهانی دیگر دیدم
و هر پایان آغازی بی انتها بود بر دریچه هایی از خورشید
 به دنیایی  که از عشق سخن میگفت
بی مرز