یک کارگر خود را
بر دار زد امروز
او از سنندج بود
از کوچه های درد
علت نمی دانم
شاید که از اشک دو چشم کودکانش بود
وقتی که بر می گشت
با دستهای خسته و خالی
یا ضجه های همسرش وقتی که میلرزید
در پنجه های مرگ
علت نمی دانم
شاید که در من بود
یا در تو که خاموش
کز کرده ای در گوشه ای تاریک
یک لقمه ای از نان
یا مرگ یک انسان
نرخ شرافت آه
در این وطن چند است
اعماق جان من
آتشفشانی شعله ور از خشم در بند است
در این وطن چند است
اعماق جان من
آتشفشانی شعله ور از خشم در بند است