تا فکر شما که در غل و زنجیر است - آزادی دست و پایتان تزویر است - برخیز و غبار روح خود را بتکان - اندیشه نو شدن همان تغییر است - مهدی یعقوبی
۱۴۰۳ آبان ۲۵, جمعه
۱۴۰۳ آبان ۲۳, چهارشنبه
۱۴۰۳ آبان ۲۰, یکشنبه
۱۴۰۳ آبان ۱۷, پنجشنبه
دیر و دیر و دیر شد مهدی یعقوبی(هیچ)
آسمان من چه بی ستاره است
هر طرف به هر طرف
ابرهای تیره و کبود و پاره پاره است
دشت های آرزو کویر شد
دیر و دیر و دیر شد
باد زوزه میکشد
رعد نعره میزند
خاطرات سبز عمر رفته ام که برگ برگ
روی شیشه های پنجره تگرگ
رفتنم دگر که ناگزیر شد
دیر و دیر و دیر شد
کشتی ام به گل نشست
ناگهان چراغ خانه ام شکست
در هجوم گرگ های بیکسی
بند بند من گسست
چار فصل زندگی پس از تو زمهریر شد
دیر و دیر و دیر شد
در حیاط سوت و کور
از فراز شاخه های لخت و عور
بیصدا پرندگان که پر زدند
و مرا به گسترای سرد شب
شعله در جگر زدند
گوییا به انتها رسیده ام
بر گلو طناب دار
راه پیش و پس که سیم خاردار
بسته هر مسیر شد
دیر و دیر و دیر شد
بالهای سرکش مرا در اوج آسمان شکسته اند
راهها که بسته اند
در قفس تمام عمر من گذشت
خنده از لبان من که دور شد
نغمه های زندگی به گور شد
زیر چتر ابر، آفتاب دلپذیر شد
دیر و دیر و دیر شد
ای شکوه جاودان
ای دلیل بودن و سرودنم
از برم تو رفته ای به بیکران
پشت من شکسته و
روزن و دریچه ها که بسته و
بال و پر گسسته و
مانده ام که بی تو کنج آشیان
هیچ و هیچ و هیچ و هیچ
جان به تخته بند تن اسیر شد
دیر و دیر و دیر شد
مهدی یعقوبی(هیچ)
۱۴۰۳ آبان ۱۲, شنبه
۱۴۰۳ آبان ۱, سهشنبه
تفرقه و تفرقه و تفرقه مهدی یعقوبی (هیج)
تفرقه و تفرقه و تفرقه
پاسخ هر حرف و سخن وق وقه
وق وق و وق وق که به هم می کنیم
مغز سر ما که پر از مفرغه
آنچه ندارد درمی ارزشی
در وطن غرقه به خون منطقه
هر که پی منفعت و سود خویش
در کف هر کس که یکی بیرقه
بر تن هم تیغ و تبر میشویم
نفرت و کین در دل ما مطلقه
جبهه خارج که پر از خائنان
باطل و کذب و دغل و ناحقه
وای چه اندازه که ماها خریم
روز و به شب یکسره در جغجغه
دشمن هم پیر و جوان گشته ایم
وحدت و همبستگی بی رونقه
تهمت و بهتان که شده کار ما
حزب و گروهها پرِ از احمقه
خون جوانان به هدر میدهیم
ملت توفان زده بی زورقه
خنجری هر دست که در آستین
پیش و پس ما همه جا خندقه
خصم بداندیش که از کار ما
بستر خود خفته که بی دغدغه
***
هموطن از خواب که بیدار شو
تا که به کی در جزع و هق هقه
نعره زنان در شب اهریمنی
صاعقه شو صاعقه شو صاعقه
مهدی یعقوبی (هیچ)
۱۴۰۳ مهر ۱۵, یکشنبه
این جنگ جنگ ما نیست مهدی یعقوبی(هیچ)
این جنگ جنگ ما نیست جنگ کثیف ملاست
ما عاشقان صلحیم آیین مان مداراست
این جنگ جنگ ملاست با خدعه ها که بر پاست
عمری به کشت و کشتار حاکم به میهن ماست
پندارشان سیاه است گفتارشان تباه است
کردارشان همیشه آشوب و مرگ و بلواست
هر کس مخالفت کرد سر از تنش بریدند
خون و جنون و وحشت قانونشان به هر جاست
سرمنشا فسادند پایین تنه گشادند
رمز بقایشان در داغ و درفش و یغماست
با توپ و تانک و موشک بحران بیافرینند
در وحشتی همیشه از دستشان که دنیاست
هر جا که پا نهادند آتش بپا که کردند
در ذاتشان شقاوت جنگ و جدال و دعواست
افکارشان نجاست در سینه شان خباثت
مکر و دروغ و نیرنگ تنها خدای آنهاست
آنچه بما که کردند حتی مغول نکردست
با خون بی گناهان آیین شان که بر پاست
مشتی که بی کفایت تاریخشان جنایت
در چهره شان دورویی در هر گذر که پیداست
در زیر پرده دین کشتند عاشقان را
آنکس که می پرستند بی شک که یک هیولاست
***
آزادی ات که ایران در سینی ای طلایی
تقدیم تو نگردد در مشت تو که تنهاست
بند اسارتت را از دست و پا رها کن
خورشید ما به فرداست آینده تو زیباست
مهدی یعقوبی(هیچ)
۱۴۰۳ مهر ۱۰, سهشنبه
اشک شادی مهدی یعقوبی(هیچ)
زندگی در چشمهایم بیکران زیبا شدست
در شبانگاهان که ماهم ناگهان پیدا شدست
بال و پر انگار از شادی که در آورده ام
آسمان ابری ام آبی تر از دریا شدست
حالت مستی که در روح و تنم حس می کنم
خون درون بستر رگهای من ودکا شدست
نغمه میخوانم به زیر چتر باران با سه تار
چون بهشتی جاودان در منظرم دنیا شدست
عطر و بوی نسترن پیچیده در دور و برم
لحظه هایم روز و شب آکنده از رویا شدست
اشک شادی می چکد از چشم هایم دم به دم
در تمام تار و پودم بی امان غوغا شدست
با شقایق ها برقصم بر فراز قله ها
همصدا جانم که با فوج قناری ها شدست
گوییا من عاشق عاشق، عاشق عاشق گشته ام
موج و توفان روح و رگهایم به سر تا پا شدست
مهدی یعقوبی(هیچ)
۱۴۰۳ شهریور ۱۶, جمعه
تو را ای مهربان میخواهمت من مهدی یعقوبی(هیچ)
وزان بر شاخساران باد شبگرد
به عمق سینه ام کوهی پر از درد
درون آشیانی خالی و سرد
تو را آرام جان میخواهمت من
تو وقتی نیستی دائم که باران
تو وقتی نیستی روحم پریشان
تو وقتی نیستی من می کَنم جان
شکوه بیکران میخواهمت من
تو خورشیدی در اعماق شب من
دلیل اینهمه تاب و تب من
غزل های درخشان بر لب من
تو را ای مهربان میخواهمت من
جهان آیا مگر بی روی ماهت
طنین خنده و برق نگاهت
به روی شانه ها موی سیاهت
تو را جان جهان میخواهمت من
تو عشقت بر لبم قند و عسل شد
کلامت در دل و جانم غزل شد
به ماه آسمان رویت بدل شد
تو را ای جاودان میخواهمت من
به لب نامت که می آید به خانه
بپیچد عطر و بویت هر کرانه
قناری ها بخوانند عاشقانه
گلم ای ارغوان میخواهمت من
تمام آرزوها بی تو پرپر
سراسر زندگی از مرگِ بدتر
بدون تو دمی!؟خاکم که بر سر
به قدر آسمان میخواهمت من
دمادم عکسهایت پیش رویم
تو را دیدن که تنها آرزویم
بگو آیا به گنجشکان چه گویم
بهار بی خزان میخواهمت من
مهدی یعقوبی(هیچ)
9/6/2024
۱۴۰۳ تیر ۱۹, سهشنبه
شعر هیچ مهدی یعقوبی (هیچ)
هیچ هیچ هیچ
در ابدیتی زلال شناورم
در دریایی بیکران
بی ساحل
بی افق
و از من که هیچ بودم
جز هیچ بر جای نمانده است
۱۴۰۳ اردیبهشت ۲۵, سهشنبه
از مذهب و دین مردم ایران که بریدند مهدی یعقوبی (هیچ)
از مذهب و دین مردم ایران که بریدند
از شیخک مکار بجز حیله ندیدند
دیگر که کسی پای به مسجد نگذارد
در میکده ها پیر و جوان خانه گزیدند
از عرعرشان بر سر منبر که بخندند
بر مفتخورانی که به هر گوشه لمیدند
گویند همه مهدی موعود خرافست
هر چند به این جرم گلوها ببریدند
عاصی که جوانان شده از مذهب زوری
از هر چه خدا ملت دربند رمیدند
زن های دلاور لچک از سر بگرفتند
چسناله آخوند پشیزی نخریدند
با نیزه و شمشیر به کوهان شترها
با عربده و هلهله از راه رسیدند
چون لشکری از مور و ملخ در وطن ما
بر دانش و فرهنگ گرانمایه جهیدند
هر کس سخن سرخ حقیقت به لبش راند
چون گله ای از گرگ تنش را بدریدند
با وعده حوری زن ما را که ربودند
چرکین و بداندیش وتبهکار و پلیدند
در دیده شان مردم ایران که موالی
چون برده به زنجیر اسارت که کشیدند
از ناخن پا تا که به سر حقه و نیرنگ
جز وعده تو خالی از ایشان نشنیدند
بر هر چه که علم و هنر و ساز و سرودست
عمامه سران بر سر و رویش که بریدند
در پشت و پس خدعه و تزویر و خرافات
خون تن ما را به شب و روز مکیدند
*****
در مقدم آزادیت ایران که چه شیران
توفنده و غرنده دل خون که تپیدند