۱۴۰۴ دی ۴, پنجشنبه

در باغهای کهکشان مهدی یعقوبی(هیچ)

 


در باغهای کهکشان سرگشته و حیران منم

چون پاره سنگی در فضا مبهوت و سرگردان منم

گاهی که می پرسم هدف از زندگی آیا که چیست

در دور باطل بی ثمر هر روز و شب چرخان منم

پارو زنان در آبها ساحل نمیدانم کجاست

گمگشته در امواج غول آسای بی پایان منم

از راز و رمز گیتی ام هر لحظه هر دم در شگفت  

 در زیر چتر آسمان ویلان منم سیلان منم

همچون عقابی در قفس بال و پر اندیشه ام

باید قفس را بشکنم دلبسته جانان منم

آغاز این عالم کجاست آیا خداوندی که هست 

در ظلمتی بی انتها آشفته بی سامان منم

ادیان پر از افسانه اند آکنده از جهل و جنون

عمری که در زنجیرها افتاده در زندان منم

با رازهای سر به مهر عمرم  به پایان میرسد

آتشفشانی قعر جان ققنوس در باران منم

بنشسته روی زورقی بر شط  مواج خیال

دنبال نوری جاودان در ظلمت کیهان منم

مهدی یعقوبی(هیچ)



هیچ نظری موجود نیست: