۱۳۹۰ دی ۱۹, دوشنبه

لحظه هایی ابدی




بر سر بال کبوترهایم
به افقهای سپید
بوسه میزد خورشید
و بناگاه از راه
کسی از ناپیدا
به سر ایوانم عطر تو را
همه سو روی سرم می پاشید
و من از روزنه قلعه تاریکی ها
پر گرفتم از خویش
به زمانهایی دور
آنشبی که من و تو در باران
لب ساحل بودیم 
پچ پچ و زمزمه ها
دوستت دارم ها


بر سر صخره و سنگ
موج میزد دریا
و تو در آغوشم 
عشق رویایی من ای لیلا

در پس بیشه ابر
ماه  روی سر ما پیدا بود
مثل این بود که او هم به جهان
عاشق و شیدا بود
گیسوانت به سر شانه من می رقصید
نفست در نفسم عطر تمام گلها 
به دل دنیا بود

بوی گندمزاران
به هوا می پیچید
تپش سینه تو در تپش سینه من می آمیخت
در فراخای سکوت
عطش لبهایم جام شراب
از سر میکده ی لبهایت می نوشید

من در آن لحظه سبز ابدی
راز پیچیده عالم همه را
در دو چشمت دل شب می دیدم
و به لب با همه بود و نبود
به بهشتی که خدا وعده به انسان میداد
سخت می خندیدم

تو بهشتم تو بهشت
رمز زیبایی ها
در جهانم بودی
روشنای سحر فرداها
جاودانم بودی
******
آی لیلا لیلا
چه کسی می پنداشت
دست بیرحم زمان
دشنه بر سینه من خواهد کاشت
و دل و جان مرا تیغ کشان
از تن زخمی و خون آلودم
همه بر خواهد داشت 

باد می پیچد سرد
 تیغ می اندازد
به دلم پنجه درد
و بناگاه  سر ایوانم
باز هم ناپیدا
عطر تو از همه سو می خیزد
و گل خاطره هایت آرام
به سر و صورت من می ریزد 

اشک در چشمانم 
به خودم می گویم :
شب چه می پندارد
تو نرفتی لیلا
عشق ما را هرگز
نتواند حتی پنجه مرگ
از دل و جان بکَند


تو شرابی تو شراب
توی بیداری و خواب
از تو من مستم مست
کهکشانی از نور
همه ذرات وجودم شده تو
به فراسوی تنی
در رگ و روح منی 





هیچ نظری موجود نیست: