میخواهمت غزلخوان ، رقصنده زیر باران
بی روسری درآیی در کوچه های تهران
لب بر لبم گذاری در بیشه زار مهتاب
آغوش من بخندی با گیسوان عریان
الماس دیده ات را بر دیده ام بدوزی
بر آسمان چشمت پر بر کشم فروزان
محبوبه های شب را در دامنت بریزم
با صد سبد ترانه مبهوت و مات و حیران
بر شانه ی لطیفت سر تا سحر گذارم
با عشق بیکرانه بر پله های ایوان
میخواهمت ببویم در دشتی از گل سرخ
در هر تپش به قلبم با التهاب پنهان
میخواهمت بنوشم مثل شراب شیراز
تا قطره های آخر با بوسه های سوزان
وقتی که خاطراتت ناگاه میدرخشند
دنیای من که گردد زیباتر از گلستان
خون در رگان خشکم از عشق تو بجوشد
دیوانه وار و شرزه مانند موج و توفان
با تو بر آسمانم گل روز و شب ببارد
حتی به برگریزان رویانم و غزلخوان
با بود و با نبودم من دوستت که دارم
ای مستی همیشه ای جاودانه در جان