۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه

یک چار پا ر ه - مهد ی یعقوبی


به یال اسب وحشی نور خورشید
غروب زرد و زیبا می درخشید
د ل تو فا نی د ر یا ی مو ا ّج
به روی سنگ خارا می خروشید

به شط با دها بر زورق ا بر
عقا بی با ل خود را باز میکرد
به چتر سا یه های مهر با نش
به نی، نی زن غمش راسازمیکرد

کنا ر شعله ها ی سرخ آ تش
یکی خودرا جهان پروانه می دید
به روی شا خه های آ ذرخشان
گلی ر ا بر فرا ز قله می چید

در آ ب برکه ا ی با ما ه کا مل
به چشمانش پلنگی شعر میگفت
به ا عجا ز محبت اشکها ر ا
کسی ازگونه اش با بوسه می رُفت

به چشم منتظر تنها ی تنها
کبو تر بچه ا ی درآشیان بود
به پشت تکد رخت بید مجنون
کسی با تیرزهر آگین نهان بود

خر و ش رعد می پیچید ، صیا د
تفنگ آتشین با کینه درمشت
به جنگل یکصدا میشد که تکرار:
«مگر پرواز را هم میشود کشت»

افق در آتش رگبا ر می سوخت
دو قطره خون به روی برفها بود
کبو تر بچه ا ی با پیکر سر د
به روی خاک گندمگون رها بود

***

یکی قاتل یکی مقتول گشته است
تو ا ما بین آ نها با که هستی
تمام زند گی یک انتخاب است
میا ن سر بلند ی یا که پستی


هیچ نظری موجود نیست: