۱۳۸۷ اسفند ۱۶, جمعه


دستان انتظارمن
وآغوش باز تو
وقلعه های تاریک
که درافقها صف کشیده اند
درمیان ما



میعاد ما هرشب
به سرزمین رویاهاست
درفروپاشی فرسنگهای سنگی فاصله
و عطر خاموش بادها
در سنبله های گندمی که به تبرک خاک می نشینند



نگاهمان هرشب
درستاره ها بهم تلاقی می کند
ولبهایمان درپرواز بوسه ها



درختان سیب بی ما شکوفه نمی دهند
وباغهای بهار نارنج
که درراهکوره های سبز خاطراتمان صف کشیده اند



ما را
درجهان بی انتها
به هرکجا که آشیانه کنیم
فاصله ای نیست
که فاصله زبان کثرت است
وما یک قلب را درجهان زیسته ایم



آنسوی زنجیره زمان
مانبضمان باهم می تپد
با آوازهایی که شاید
فاخته ای بی نام ونشان
از شاخسار حما سه ای میخواند
ویا ستاره ای
درکهکشانی دست نایافتنی



***

بنجوایی شبانه
حزینانه به پای گلایولها آب می پاشم
وبناگاه
از اتنهای قصه ها
ظهورمیکنی
و بی آنکه ببینمت
عطرت برویرانه های دلم می نشیند
ومن بی چمدانی برای سفر
درمعابرخنجرکوب
باپاهای برهنه می دوم




این شعردرسال 1370سروده شده است

هیچ نظری موجود نیست: