۱۳۸۷ خرداد ۲۷, دوشنبه

رویای معطر رازقی ها


همین دهان

که بامن وتوازدوستی سخن میگوید

سینه های زیباترین زنان رابریده است



همین دهان

که بامن وتو ازرهایی سخن میگوید

بجستجوی عطربوسه ای حتی

شهری را به آتش کشیده است

که اینش افتخاری است عظیم

که بر ماش نهاده است



به لبخندش جنگلی از پرندگان ِبی آشیان

سربر قفس میکوبند

ودر گریه اش

شادی فردای ما نهفته است

بارنگین کمان آرزوهای برباد رفته

وافقی معطر ازرویای رازقی ها



همین دهان

به پاس اینهمه گذشت

که خویش را بدان بسته است

از کوهبشکه باروت انباشته میشود
این شعر در سال 1370
سروده شده است

هیچ نظری موجود نیست: