۱۳۹۶ دی ۱۷, یکشنبه

انقلاب چیست؟




انقلاب چیست؟
انقلاب راه های قانونی نیست
انقلاب نافرمانی مدنی و آشتی ملی نیست
انقلاب رادیو بی بی سی نیست
انقلاب توفان است
با سیلاب های بی پایان خشم 
و غرش سهمگین پابرهنگان 
در نبض آتشین خیابان ها
و زمین در زیر پایتان خواهد لرزید 

انقلاب اصلاح نیست 
رنگ آمیزی در و پنجره ها 
و تبسم های مصنوعی 
بر چهره های پلید
انقلاب مصالحه نیست
مطالبه تکه های استخوان از دهان گرگ

۱۳۹۶ دی ۱, جمعه

قتل یک شاعر




آمدند
با ریش ها ی حنا بسته 
و پیشانی ای تاریک
 نامه ای در دستشان بود
و در زیر آن تپانچه ای

قلوب غبار آلودشان مسلخ پرنده ها
و کشتارگاه زیباترین ترانه ها

عقربه های زمان از حرکت باز ایستاده بودند
و تیک تاک ساعتها 
 قلب شاعر اما هنوز می تپید
و شعری ناگفته بر لبانش


در فراسو
بر آبی های دور 
از پشت صخره ای کبود
شلیک گلوله ای به گوش رسید 
و چند قطره خون
چک 
چک 
چک
 پرنده ای سفید بر خاک افتاده بود

با هراسی پنهان
قاتلان خندیدند
نام خدا بر لب
و با چشمانی هرزه به هم خیره

و خورشید به ناگهان تاریک شد
و آنگاه به هیات کرکسی در آمدند
با بالهایی از خاکستر
و نفرین ابدی در قفایشان

عقربه ها از حرکت باز ایستاده بودند
 قلب شاعر اما هنوز می تپید

مهدی یعقوبی



۱۳۹۶ آذر ۹, پنجشنبه

چون شیشه عطری که تو در هرم خیالم



ای عطر دلاویز دلاویز دلاویز
با من که درآمیز درآمیز درآمیز
با زمزمه ای زیر پر ماه شبانگاه 
جانم که غزل ریز غزل ریز غزل ریز
از بارقه عشق پس از مرگ دگر بار
روحم که برانگیز برانگیز برانگیز
از بیشه تبدیده احساس لطیفم
مانند شرر خیز شرر خیز شررخیز
ای نام دلارای تو بر روی لبانم
آهنگ شباویز شباویز شباویز
ژرفای دلم از تپش زمزمه هایت 
رنگین که به پاییز به پاییز به پاییز
دنیای من از خاطره هایت به شب و روز
خوشبو که به یکریز به یکریز به یکریز
چون شاخه پیچک به سحرگاه بهاران
در من که درآویز درآویز درآویز
ذرات وجودم همه بیداری و در خواب
از عشق تو گلریز که گلریز که گلریز
چون شیشه عطری که تو در هرم خیالم
قلبم به تو لبریز تو لبریز تو لبریز

مهدی یعقوبی

۱۳۹۶ آبان ۲۸, یکشنبه

این چه خداییست که آدم کشد



این چه خداییست که آدم کشد
پیر و جوان را  که به عالم کشد
گر نپذیرد که کسی دین او
نعره بر آورده همان دم کشد
عقل و خرد جرم که در مذهبش
 هر که خردمند مصمم کشد
هر ورق از دفترش حمام خون
روز و به شب پشت سر هم کشد
هر که برآرد به لبش بانگ عشق
خنجر آغشته که با سم کشد
کافر و مشرک همگان را خطاب
تیغ کشان با لب خرم کشد
نفرت و کین پر شده در سینه اش
هلهله زن راحت و بی غم کشد
نغمه و آواز به دینش که جرم
کوچه و پسکوچه که مریم کشد
کیش و مرامش همه شمشیر او 
هر دگراندیش که محکم کشد
دشمن آزادی ایرانیان
در غل و زنجیر دمادم کشد
حرف و کلامش همگی مرگ مرگ
کافر و بی دین که مسلم کشد
می کشد و میکشد و میکشد
درهم و برهم به چم و خم کشد
هر که مخالف بزند گردنش
یار و جگر گوشه و همدم کشد
عشق که در شرع مبینش حرام
عاشق و معشوق مقدم کشد

مهدی یعقوبی


۱۳۹۶ مهر ۱۱, سه‌شنبه

یک عده روانی





در میهنم که حاکم آدمکشان و جانی    یک عده روانی
روز به شب به منبر در حال روضه خوانی   یک عده روانی
در خون بیگناهان در سجده و نمازند   بر عاشقان بتازند
ایمان و دین و مذهب در نزدشان دکانی      یک عده روانی 
اسلامشان که بر پا با چوبه های دار است    در کار تار و مار است
با تیغ و تیر و دشنه بستند هر دهانی    یک عده روانی
چون کرکسی جگر خوار افکارشان شرربار    دائم به فکر آزار
از این وطن ندارند هرگز که یک نشانی    یک عده روانی
فریاد مرگ هر دم بر روی لب بر آرند   وحوش مرده خوارند
سوقاتشان دمادم کشتار ناگهانی  یک عده روانی
   دائم به فکر خونند آلوده از جنونند   پوسیده از درونند
مانند گرگ هارند هر گوشه هر کرانی یک عده روانی
شور و نشاط و شادی در نزدشان جنایت    در حد بی نهایت
قانون جنگل اینجا آیین آسمانی    یک عده روانی
مردم همه گرسنه آنان به عیش و نوشند    مشتی وطن فروشند
 عمری به ناز و نعمت با دزدی نهانی      یک عده روانی 
آکنده از خیانت تاریخشان سراسر    بر پشت ما که خنجر
نام خدا که بر لب با ریش آنچنانی    یک عده روانی
ایران من به روزی وقتی بپا بخیزد     این قوم را بریزد
خواهی نخواهی اما توی زباله دانی      یک عده روانی

مهدی یعقوبی