گر چه تاریک تر از ظلمت شب هر روز است
برف و سرما به در و پنجره ها پر سوز است
سرنوشت من و تو تیره و وحشت آلود
در کف عده ای دیوانه و جنگ افروز است
هر کران نعره زنان تیغ کشان هول انگیز
که هیولای جگرخوار و بسی کین توز است
بر سر سفره خالی پدران شرمنده
دیدن اشک دل و دیده شان جانسوز است
آن که بر منبرش از عدل سخن می گوید
حاکم دزد و ستمکاره و زراندوز است
دین و مذهب شده سرپوش جنایت به وطن
پنجه ها خونی و حرف و سخنان مرموز است
با همه تیرگی ای هموطن در زنجیر
شک نکن نور که بر تاریکی پیروز است
مهدی یعقوبی(هیچ)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر