ای بسته به زنجیر بپاخیز بپا خیز
شد موسم تغییر بپا خیز بپاخیز
در قعر شب تیره که فریاد بر آور
بگسل غل و زنجیر بپاخیز بپاخیز
چون مشت دماوند که از آهن و فولاد
با تیغه شمشیر بپاخیز بپاخیز
این روبهکان را دل میدان که بتاران
غرنده تر از شیر بپاخیز بپاخیز
باید بشود کاخ شریران که به عصیان
هر گوشه که تسخیر بپاخیز بپاخیز
در میهن جاوید که با رایت خورشید
از ظلمت دلگیر بپا خیز بپاخیز
توفانی از آتش شو و سوزنده و سرکش
بر اینهمه تحقیر بپا خیز بپاخیز
لبخند بزن سینه سپهر کن که به میدان
در رهگذر تیر بپا خیز بپاخیز
ضحاک که عمامه بسر کرده در ایران
بر حیله و تزویر بپاخیز بپاخیز
باید که خروشنده ز منبر بکشیدش
یکباره که در زیر بپاخیز بپاخیز
آزادی که یا مرگ جهان راه دگر نیست
تا رویت شبگیر بپاخیز بپاخیز
در قعر شب تیره که فریاد بر آور
بگسل غل و زنجیر بپاخیز بپاخیز
چون مشت دماوند که از آهن و فولاد
با تیغه شمشیر بپاخیز بپاخیز
این روبهکان را دل میدان که بتاران
غرنده تر از شیر بپاخیز بپاخیز
باید بشود کاخ شریران که به عصیان
هر گوشه که تسخیر بپاخیز بپاخیز
در میهن جاوید که با رایت خورشید
از ظلمت دلگیر بپا خیز بپاخیز
توفانی از آتش شو و سوزنده و سرکش
بر اینهمه تحقیر بپا خیز بپاخیز
لبخند بزن سینه سپهر کن که به میدان
در رهگذر تیر بپا خیز بپاخیز
ضحاک که عمامه بسر کرده در ایران
بر حیله و تزویر بپاخیز بپاخیز
باید که خروشنده ز منبر بکشیدش
یکباره که در زیر بپاخیز بپاخیز
آزادی که یا مرگ جهان راه دگر نیست
تا رویت شبگیر بپاخیز بپاخیز
مهدی یعقوبی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر