در دره های ژرف
من آن جوانه خردم
که بی هنگام شکفته ام
در برف
به زمزمه ای
حقیقتی شنگرف در جانم زبانه زد
و من در انجمادی کبود از اندوه
درخشیدم
در اقالیم ناممکن
و مرزها را به بوسه ای در هم شکستم
در حوالی رویاها
همراز جنگلهایی ام که شبگیران
روح سینه سرخان پرپر شده را
در ذرات جان خود حلول میدهند
و عطر وحشی علفزاران سوخته را
در مناطق توفان خیز
بی آغاز
در ریگزارهایی تفته از آتش
زیبایی زلال جهان را
با چشمانی پر عطش مینوشم
و تشنه تر براه بر می خیزم
در معابری بی انتها
در آئینه ها
که بی هنگام شکفته ام
در برف
به زمزمه ای
حقیقتی شنگرف در جانم زبانه زد
و من در انجمادی کبود از اندوه
درخشیدم
در اقالیم ناممکن
و مرزها را به بوسه ای در هم شکستم
در حوالی رویاها
همراز جنگلهایی ام که شبگیران
روح سینه سرخان پرپر شده را
در ذرات جان خود حلول میدهند
و عطر وحشی علفزاران سوخته را
در مناطق توفان خیز
بی آغاز
در ریگزارهایی تفته از آتش
زیبایی زلال جهان را
با چشمانی پر عطش مینوشم
و تشنه تر براه بر می خیزم
در معابری بی انتها
در آئینه ها
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر