۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

در معابر بی انتها


در دره های ژرف
من آن جوانه خردم
که بی هنگام شکفته ام
در برف


به زمزمه ای 
حقیقتی شنگرف در جانم زبانه زد
و من در انجمادی کبود از اندوه
درخشیدم
در اقالیم ناممکن
و مرزها را به بوسه ای در هم شکستم


در حوالی رویاها
همراز جنگلهایی ام که شبگیران
روح سینه سرخان پرپر شده را 
در ذرات جان خود حلول میدهند
و عطر وحشی علفزاران سوخته  را
در مناطق توفان خیز


 بی آغاز
در ریگزارهایی تفته از آتش 
زیبایی زلال جهان را 
با چشمانی پر عطش مینوشم
و تشنه تر براه بر می خیزم
در معابری بی انتها 
 در آئینه ها 

هیچ نظری موجود نیست: