۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۰, دوشنبه

زندگی با دوستت دارم جهان آغاز شد


واژه ها را یک به یک آماده سازی میکنم
با خد ا یم  گاهگاهی  عشقبا زی  میکنم
جامی از خورشید را در قعر شب سر میکشم
ماه را از پنجره با بوسه در بر میکشم
پیش ازاین این کهکشان یک تکه ای ازسنگ بود 
روح  تنهایی  به  دشت سایه ها دلتنگ بود
آسمان خاکستری از کوهه های دود  بود
این زمین سیاره ای تاریک و مرگ اندود بود
ناگهان  نوری  درخشید آتشی آمد پدید
در سرود آذرخشان گل به توفانها دمید
زندگی با دوستت دارم جهان آغاز شد
دوستت دارم جهان سرمنشاء پرواز شد
آبشاران  بر فراز  قله ها  پیدا  شدند
از  طنین کاکلی ها  دشتها  زیبا شدند
آسمان در بامدادان جنگلی الماس شد
دل میان دیده ها دریایی از احساس شد
ارغوان خورشید را در بازوان خود فشرد
حس خوب دوستت دارم به دلها ره سپرد

عشق عطر نسترنها در سحرگاهان هواست
اشک چشمان کبوتر ها به پشت میله هاست
عشق  یعنی انفجار سینه ی پروانه ها
بال و پر در شعله ها  تا بینهایتها  رها
تشنگی را سرکشیدن با لبانی پر عطش
چشمه سارنور گشتن در شبان بی تپش
در عبور سینه سرخان در افقهای  بهار
عطر باران را بغل کردن به خاک شوره زار
میشود هر انتها در معبرش بی انتها
مثل رودی در رگان کهکشانها در هوا 

واژه ها را یک به یک آماده سازی میکنم
من به شعرم  گاهگا هی  عشقبا زی میکنم

هیچ نظری موجود نیست: