تهران :
شبها ستارگان
درخیابانهای مه آلود میرقصند
شنگرف
ودرتاریکترین دقایق نیمروزی
زنی پرتپش
رویاروی گاردهای ضد شورش
روسری از سربرمیدارد
وبدندان کینه پاره پاره اش میکند
وتف میکند به چهره دژخیمان
وبا همگنان خویش
پیشا پیش مردان به پیش میتازد
( الله واکبر
بسیجی ای نعره میزند
وخنجر زهرآلوده را به قلب زن فرود می آورد
تا رسالت عظیمش رابا واژه هایی ازقرآن
وبربریتی باز مانده از اشغالگران
به اثبات بنشیند)
آنک
کسی با مشتی در جیب به سمت جنوب شهرمیرود
به جستجوی تفنگی شاید
پنهان در زیر درخت سرو
در خانه مادری
سنگ وکلوخه ها را
چنانچون کینه هایش پنهان میکند
وبیاد فرزندان اعدامی اش
روزی بزرگ را انتظارمیکشد
(ودژخیم پیر غژ غژ مته ای برقی را
برشقیقه های خویش احساس میکند
وکابوسها
وشنلهای خاکستری
وتیرهای برق وطناب وهایهوی دوزخیان میهنی که سینه هایشان
آتش زبانه میکشد )
وشمارش معکوس آغاز میشود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر