۱۳۸۷ بهمن ۱۶, چهارشنبه


یک کوچه آنسوتر
دربغض نیلوفر
تنهایی شبها ی من خفته است



یک خانه آنسوتر
دررخوت تاریکی بندر
یک سایه از بال پرستوهای زندانی
دراشک من شبها بجا مانده است



من در حریم ساکت پاییز
تا نوبهار سبز
بال تمام مرغکان را وام میگیرم


تا رویت خورشید
با ساعت شماته دارعمری
تا صبح بیدارم


دروحشت خاک کویر لوت
من بذر باران روی دشت ابر میکارم


ای بادها دستی
ای شاخه ها همت
من کوچه هایم را پراز میخانه میخواهم
من خنده ها را باز میخواهم


***

یک خانه آنسوتر
در حرمت چشمان راز آلوده لیلا
از پنجره بر آبی دریا

زان پیشتر پروانه ها از خواب برخیزند
مرغان فراز شاخه میخوانند :
روزی تمام عطر خود را یاسها درکوچه میریزند




هلند سال 1995

هیچ نظری موجود نیست: